vrijdag 31 oktober 2008

ساختار ميكانيكی و جايگاه انستيتوت های دولت


ساختار ميكانيكی و جايگاه انستيتوت های دولت

دكتور همت فاريابی
اهميت اين بحث در آن نهفته است كه بعضاً در بيان مطالب، بكارگيری اصطلاحات، واژه ها، تعريف ها ومفاهيم مربوط به انستيتوت های دولت غير دقيق صورت گرفته ومغالته كلمات باعث تحريف و سردرگمی جملات و مطالب ميگردد. بطور مثال گاهی مفاهيم حكومت و دولت با هم مغالطه ميگردد، گاهی تعريف پارلمان با دولت خلط ميگردد، زمانی ساختار سیاسی دولت از ساحتار اداره تشكيلاتی آن تفريق نميگردد و يا هم بعضاً ماهيت نظام با ساختار سياسی آن تشخيص نميگردد و قس علی هذا. مسلماً توضيح همه جانبه اين موضوع در چوكات يك مقاله گنجايش ندارد بناً درين مضمون كوشش ميگردد تا توضيحات مختصر به خاطر آشنايی با مفاهيم، اهميت و جايگاه انستيتوت های دولت در چوكات ساختار كُلی ميكانيكی دولت صورت گيرد.
به اين ترتيب دولت به مثابه عالی ترين شكل سازمان سياسی برای تنظيم امور حياتی جامعه، اساساً توسط سه عامل يا فاکتور ذيل بوجود مي آيد: اول، مساحت ارضی و يا سرزمين. دوم، نفوس درين سرزمين. سوم، قدرت سياسی و يا حاكميت. اين سه عنصر، عامل بوجود آورنده دولت و يا فاکتور های خارجی ايجاد دولت ميباشد که با نبود حتی يکی از اين عناصر دولت امکان تشکيل را پيدا باشد.
وقتيکه دولت از سه عامل فوق الذکر بوجود آمد پس سه فاکتور ازآن ناشي ميگردد كه آنها نيز در واقعيت امر دولت را تشکيل ميدهند و يا به عباره ديگر دولت به سه ركن تقسيم ميشود که اين اركان عبارت اند از : قوه مقننه، قوه اجراييه و قوه قضاييه ميباشند. عوامل فوق الذکر يک اصل عمومی و قبول شده و بدون در نظر داشت ماهيت, خصوصيت، انواع و اقسام ساختار نظام سياسی، ساختار اداری - ارضی و تشکيلاتی ميباشد.
از لحاظ ساختار سياسی دولت ها معمولا به دو کتگوري تقسيم ميشوند: اول ميراثی يعنی نظام شاهی و دوم انتخابی يعنی نظام جمهوری. نظام شاهی به نوبه خود به دو نوع ميباشد: اول شاهی مطلقه: كه به اصطلاح حقوق دولتی بنام ابسلوتيزم يعنی مطلق گرايی ياد شده که درين نوع نظام سياسی قدرت عام و تام و بدون قيد و شرط بدست شاه، مونارخ، تزار، قيسر، امپراتور و امثالهم منحيث رييس دولت تمرکز ميداشته باشد. دوم شاهي مشروطه: درين نظام سياسی قدرت شاه توسط قانون اساسی محدود گرديده و شاه بحيث سمبول وحدت ويك پارچگی ملت در راس دولت قرار ميگيرد و حتی در بعضی موارد اهميت سياسی آن تقريبا با بيرق و يا نشان دولتی متوازن قرار گرفته و همه صلاحيت های آن سمبوليک و فارمولوليته ميباشد. مثال های چنين نظام سياسی را بيشتر ميتوان در کشور های اروپای غربی مشاهده کرد.
نظام جمهوری نيز از لحاظ سياسی بدو بخش تقسيم ميشو د: اول جمهوری پارلمانی که صلاحيت بيشتر امور اجرائيوی اداره دولت بدست رييس حکومت و يا صدراعظم متمرکز بوده و پارلمان نقش تعيين كننده را در تنظيم امور حياتی جامعه بازی ميكند. دوم رياست جمهوری: درين نوع ساختار نظام سياسی صلاحيت هاي موثر بدست رييس جمهور و يا رييس دولت قرار ميگيرد و اقتدار پارلمان از صلاحيت های رئيس جمهور وحق ويتوی آن متآثر ميباشد. البته در تاريخ سياسی دولت ها ما با نام های مختلف اين دو سيستم نظام سياسی آشنايی داريم، از قبيل شاهی، شهنشاهی، امپراطوری, جمهوری, امارات, خلافت وغيره ولی اصل در آنست که يک آن ميراثی و ديگری انتخابی ميباشد.
ماهيت دولت: در تعريف ماهيت دولت ما ميتوانيم تمايلات گوناگون را در تاريخ ماهيت دولت ها مطالعه کنيم از دموکراسی تا ديکتاتوری و از ملی گرايی تا فاشيستی از مذهبی تا بنياد گرايی افراطی وغيره.
اين تمايلات بدون در نظر داشت فورم ساختار نظام سياسی و ساختار اداري - ارضي ميتواند ظهور نمايد.
ساختار اداری - ارضی دولت: در ساختار اداری - ارضی دولت ميتوان تشکيل و ترتيب واحد های اداری يک کشور را مورد مطالعه قرار داد. اينرا بعضا ساختار اداری - تشکيلاتی نيز می نامند. البته اين بحث، مسئله تقسيم و يا تمركز قدرت دولتی اداره مملكت را تمثيل ميكند. يعنی كه يك دولت با تمركز قدرت اداره ميشود ويا تقسيم قدرت. سير تاريخی تكامل دولت ها نشان ميدهد كه برای دادن حق آزادی و نزديك ساختن مردم با دولت، تمايل روز افزون بسوی غير متمركز سازی قدرت اداره دولتی مشهود است.
تاريخ معاصر حقوق و دولت سه نوع ساختار اداری - تشکيلاتی را سراغ دارد: يك کانفدريشن، دو فدريشن، سه يونيتار و يا سنترال سيستم.
کانفدريشن عبارت از تشکُل داوطلبانه دو و يا چند دولت مستقل بخاطر هماهنگ ساختن منافع مشترک سياسی, اقتصادی و نظامی تحت شعاع وزرای خارجه, ماليه و دفاع مشترک و واحد در يک نظام کانفدريشن با داشتن قوانين اساسی و روئسای دولت جداگانه و بدون وابستگی دايمی از همديگر بوجود ميآيد. هر دولت عضو ميتواند داوطلبانه از کانفدريشن خارج شود. اين شکل ساختار اداری ارضی در عصر حاضر وجود ندارد و آخرين کانفدريشن در حدود صد سال قبل در اروپا ی غربی در بنای كانتون های سويس زايل گرديده است. اين يك شكل كلاسيك از ساختار كانفدريشن كه به تاريخ پيوسته است.
بنظر نويسنده با درنظر داشت علايم و مشخصات اين انستيتوت ميتوان شكل مدرن كانفدريشن را در ساختار اتحاديه اروپا مطالعه كرد.
فدريشن و يا فدراسیون نوع ديگری از ساختار اداری و تشكيلاتی و نحوه اداره امور يك مملكت است که ساختار اداری - ارضی يک کشور را مبنی بر واقعيت های تاريخی, جغرافيايی, اقتصادی, اجتماعی، مذهبی, زبانی, فرهنگی و ديگر علايم و مشخصات به واحد های اداری ايالتی تشکيل و ترتيب نموده و حق خود اراديت را درين ايالت ها در چارچوب قانون اساسی مركزی دولت فدرال تفويض می نمايد . اين نوع نظام اداری و تشكيلاتی برای تعميم آزادی و دموكراسی، روبه رشد و بالندگی ميباشد. در جهان معاصر بيش از 62 مملكت كُلاً و يا قسماً با اين سيستم اداره ميشود. اولين دولت فدرالی در سال 1776 ميلادی توسط جنرال جورج واشنگتن با متحد ساختن سيزده ایالت در حال تجزيه اساس گذاری گرديد. عراق تحت الحمايه امريكا و انگليس در سال 2005 ميلادی به مثابه آخرين دولت فدرالی عرض وجود كرد.
واحد های اداری ايالتی دول فدريشن با درنظرداشت واقعيت های درونی جامعه بر سه قسم تقسيم بندی گرديده است: اول، تقسيمات اتنيكی، زبانی و مذهبی كه نمونه های آن پاكستان، عراق، بلژيك، كانادا و بعضی ممالك فدرالی ديگر هستند. دوم، تقسيمات جغرافيائی كه نمونه بارز آن جرمنی، امريكا وآسترليا ميباشد.
سوم، تقسيمات مختلط ( اتنيكی و جغرافيائی ) مثال بارز آن هند و فدراسيون روسيه ميباشد. مثلاً ايالت های والگاگراد، مسكو، آستره خان، كورسك و هم مانند آنها تحت تقسیمات جغرافيائی قرار ميگيرند اما ايالت ها ويا جمهوری های خود مختار تاتارستان، باشقرتستان، چيچنستان، قلمقستان و امثالهم از لحاظ اتنيكی و زبانی به واحد های اداری فدراسيون روسيه تقسيم شده اند.
يونيتار و يا سنترال سيستم كه در تيوری دولت و حقوق بعضا شکل ساده ساختار واحد هاي اداري و تشکيلاتي نيز ناميده شده است، عبارت اند از فورم و يا شکل ساختار واحد های اداری تشکيلاتی که به مثابه اجزای ارضی و اداری دولت، تحت اداره و کنترول بلا قيد و شرط دولت مرکزی قرار ميداشته باشد كه اين سيستم را ميتوان تمركز مطلق قدرت اداری به مركز ناميد. اين نوع اداره دولت بيشتر در كشور های جهان سوم ويا دولت های عقب نگه داشته شده اقتصادی مروج است كه افغانستان نيز شامل آن ميگردد. اما بنابر رشد تمايلات غير متمركز سازی قدرت اداره دولتی، در بعضی كشور های جهان تمركز مطلق جای خود را به تمركز نسبی تعويض كرده است. البته نمونه سيستم يونيتار با تمركز نسبی قدرت كه بتواند دموكراسی را نه كمتر از ساختار فدرالی تمثيل نمايد دولت هالند ميباشد. فرانسه اين سيستم را عملی مينمايد و انگلستان نيز بخاطر حل معضلات تاريخی خود با ايرلند شمالی، سكاتلند و ولز و بهتر ساحتن اداره امور خود، به غير متمركز سازی معتقد است. اگر در مورد توضيحات فوق الذکر از زاويه سيکيچ بندی و يا بافت نظر اندازي کنيم پس ساختار ميکانيکی ذيل را ميتوانيم بدست بيآوريم
01 - 11 - 2008

woensdag 8 oktober 2008

غرس نهال دموكراسی در زمين لامزروع

غرس نهال دموكراسی در زمين لامزروع

دكتورهمت فاريابی

اين مضمون بنابر تقاضا و استجواب سوالات پژوهشگر جوان حامد شفائی تحرير گرديده است كه
حوزه تحقيقي طرح ايشان ، مربوط به سياست خارجي وعملكرد های معقول وغيرمعقول اتحاديه اروپا در افغانستان پس از حاکميت طالبان تا امروز از ديدگاه نخبه ها و شخصيتهای افغاني مقيم اروپا ميباشد .

بدون شك بعداز حادثه يازدهم سپتمبر در نتيجه حمله نظامی هوايی قوت های ناتو وپيشبرد جبهه جنگ زمينی توسط نيرو های شمال كشورطالبان تاريك وجاهل تارومارشده و دولت آنها مسقوط گرديد .
حضور ناتو و توجه دوباره جامعه جهانی امنيت نسبی را برای مردم جنگ زده افغانستان به ارمغان آورد .در اكثر ولايات مكاتب بروی پسر ودختر باز گرديد ، مآمورين زن و مرد وظايف دولتی خود را دوباره اشغال نمودند، مهاجرين آغاز به برگشت دوباره به وطن كردند وبعضی اقدامات عامالمنفعه ديگر در راستای بهبود وضعيت نابسامان مردم در عرصه ترميم دوباره محلات تخريب شده وسرك ها ، معارف ، صحت و تآمين قسمی آب صحی آشاميدنی و امثالهم صورت گرفت .

مردم ازين اقدام جامعه جهانی استقبال نمودند و اميد بستند تا شايد امنيت و ثبات دايمی درمملكت برقرار گردد و كار های بازسازی اقتصادی و اجتماعی جدی آغاز خواهد يافت .
اما بعدآ ديده شد كه پاليسی غرب و جامعه جهانی به دام اغوا گری های حلقات مشخص طرفدار احيای استبداد در جامعه افغانی اسير شده و گامهاي غير پلانيزه شده و غيرمطمئن در عرصه مبارزه با تروريسم طالبان و القاعده ، ايجاد امنيت ، دولت باثبات و بازسازی اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی برداشته شد.
چون زمينه تطبيق اهداف وپلانهای ساختاری مساعد نبود بنآ همه اين تلاشها به “غرس نهال در زمين خشك و لامزروع” مشابهت دارد كه نميتوان از آن حاصل پربار توقع داشت .

بنابرين ميتوان دستآورد اروپا وجامعه جهانی در افغانستان را از سقوط طالبان تا امروز به نقاط ذيل خلاصه كرد : حضور سياسی و نظامی جامعه جهانی در افغانستان طالبان را از صحنه سياسی افغانستان دور كرد ، امنيت نسبی وغير تضمين شده را برای مردم جنگ زده كشور به ارمغان آورد وگامهای غير هدفمند و سطحی در عرصه های اقتصادی و عمرانی برداشته شد كه نميتواند بالای بحران تآثير گذار باشد

افغانستان بعداز سقوط طالبان يك دولت سردرگم و بحرانی باقيمانده است .رخدادها و تحولات و اوضاع عمومي افغانستان از زمان سقوط رژيم طالبان تا لحظه ای حاضر نشان ميدهد كه دولت افغانستان و حامی های بين المللی او فاقد يك برنامه مشخص و علمآ تنظيم شده و مطابق با روحيه واقعيت های درونی و بيرونی مناسبات سياسی ، اجتماعی ، نظامی و فرهنگی برای نجات افغانستان از بحران ميباشند .

تمام فعاليت ها برای ايجاد صلح ، تآمين امنيت ، بازسازی غير موثر ومضامين آزادی ، دموكراسی ، حقوق بشر ، حقوق زن ، حقوق كودك ، مبارزه با مواد مخدر ويا فساد اداری تنها درسطح شعار باقيمانده و در عمل گام های موثر برداشته نشده است و اكثريت مطلق فعاليت ها شكل پاپوليستی را دارد .
اوضاع امنيتی روبه وخامت ميرود ، طالبان بار ديگر به يك مانستر منطقه تبديل شده اند ، مرز طالبان كه حامی آنها القاعده است مشخص نيست ، طالبان در هر جای حضور دارند يعنی در حاكميت های محلی ، در پارلمان ، در قضا ، در اردو ، پولیس ، امنيت و ديگر وزارت خانه های حكومت و حتی در قصر رياست جمهوری نه تنها افغانستان بلكه در پاكستان نيز در همين سطح طالبان حضور يافته اند و در سیاست گذاری حكومات افغانستان و پاكستان تآثيرات فوق العاده دارند . حتی شواهد زيادی از طريق منابع خبری ارايه گرديده است كه طالبان نه تنها با حمايت مالی پاكستان ، سعودی و ایران بلكه با استفاده از كمك های جامعه جهانی كه به اختيار “افغان ملت” قرار ميگيرد برعليه دولت تحت الحمايه غرب می جنگد .
تآثيرات طالبان به دولت آنقدر معلوم ، مشهود و قوی است كه دولت خود عامل بی ثباتی در ولايات امن شمالی ، مركزی و غربی ميباشد با يك كلمه ميتوان گفت كه طالبان نه با نيرو و توانايی خود توسعه پيدا ميكند بلكه طالبان توسط دولت تحت الحمايه غرب رويانیده ميشوند .

از سال ۲۰۰۱ تا امروز كه شش سال تام ميگذرد ، غرب كار ماندگاری را برای ايجاد افغانستان نوين انجام نداده است . اگر وضعيت به همين منوال ادامه پيدا بكند ، معتقد بايد بود كه صد سال ديگر هم حضور غرب در افغانستان چيزی را به نفع صلح وثبات متحول نخواهد ساخت .
وضعيت افغانستان حالتی را نشان ميدهد كه يا غرب با تلفات سنگين به حضور سياسی ونظامی خود ادامه بدهد و امنيت نسبی وشكننده را محافظت كند ويا اينكه در عدم حضور غرب در افغانستان طوفانی برخواهد خاست كه همه برعليه همه خواهد جنگيد .
دولت های غربی شاید بدانند كه اشخاص با نفوذ تحت الحمايه ايشان خود به آينده باور ندارند و فقط روزچالانی كرده و در غم سو استفاده از موقع هستند تا بتوانند پول كافی جمع كنند و با تغيير اوضاع خود ها را به اوطان دومی خود برسانند و به همين منظور هم خانواده های اكثر آنها هنوز وارد افغانستان نميشوند و در كشور های امن بسر ميبرند .

قسميكه در بالا نيز اشاره كردم طرح ها و فعاليت های اتحاديه اروپا ، ساير كشور های غربی و جامعه بين المللی در افغانستان برای توسعه دموكراسی ، آزاديهای اساسی ، مبارزه با تروريسم ، برقراری صلح ، تآمين ثبات و امنيت ، حاكميت قانون ، مبارزه با مواد مخدر ، بازسازی و نوسازی ، بازگشت مهاجرين ، بهبودی وضع حقوق بشر همه و همه غير موثر و بعضی مسائل مانند دموكراسی ، حقوق بشر ، حقوق زن وامثالهم صرفآ در سطح شعار وبرای دلخوشی و دلگرمی خود وديگران سر داده ميشود .

امنيت بدتر شده است ، طالبان و القاعده توسعه يافته و نيرومندتر شده است ، تروريسم با نفس تازه سر ميبرد ، توليد ، ترويج وقاچاق مواد مخدر بيشتر شده و از قول منابع مختلف عمده ترين قاچاقبران مواد مخدر دولتمردان افغانستان وگاهی هم حاميان آنها ميباشند وحالا در پهلوی قاچاق مواد مخدر قاچاق انسان هم اوج گرفته است، حقوق بشر از جانب دولت های دونر ناشيانه نقض ميگردد ، ولگردی نيروهای خارجی در برابر مردم بی گناه توسعه يافته است ، نفرت مردم نسبت به كلمه آزادی ودموكراسی غربی بيشتر شده است ، مهاجرين برگشته دوباره وطن را ترك ميكنند ، رشوت و فساد اداری اوج گرفته است ، فقير فقيرتر و ثروتمند ثروتمند تر ميگردد، خصومت های قومی وزبانی تشديد شده است .

از جهت ديگر تعجيل در تطبيق اهداف ستراتيژيكی سياسی و نظامی غرب و تآمين اهداف درازمدت اقتصادی در زمينه تغيير در تناسب موقعيت های سياسی و نظامی جهان وبخصوص منطقه و نا سازگار بودن اين شرايط با تطبيق پلانهای دراز مدت غرب در افغانستان و منطقه باعث ازدياد سردرگمی ، تشنج و بحران بيشترگرديده است .

حال ميبينيم كه چرا چنين شد ويا چرا چنين است ؟
به نظر نويسنده غرب و جامعه جهانی نتوانست ويا نخواست كه از عمق مناسبات سياسی ، نظامی ، اقتصادی ، اجتماعی ، زبانی وفرهنگی درون جامعه افغانستان وعوامل وپدیده های مهم و تآثیرگذار خارجی آن با خبر شود ویا به عباره ديگر تمام واقعيت های داخلی وخارجی مهم در تنظيم امور افغانستان فدای اغواگری های مشتی از عناصر تفوق طلب و انحصار خواه كه به جامعه غرب و امريكا قرابت سیاسی ، اجتماعی ومدنی داشتند وبا پلانهای امریكا و غرب به نسبت افغانستان شريك بودند ، گرديد .

از جلسه بن تا به امروز واقعيت های جامعه افغانستان ازطرف شركا و متحدين افغان آن به پيشگاه پالیسی ميكر های جامعه جهانی صاف و ساده و شفاف بيان نميگردد و آنچه كه جانشين واقعيت هاگرديده است و توجه غرب به آن جلب ميگردد این است كه « در افغانستان بايد تمركز استبدادی قدرت سياسی ايجاد و تكميل گردد و جلو اين قدرت هم بدست برادر بزرگ باشد ورنه آسمان به زمین سقوط ميكند » وغرب هم به این “اوپر” دلنشين گوش فرا ميدهد و مستعد نیست كه خود واقعيت ها را درك و تحليل نمايد ویا اينكه غرب به همه واقعيت های درونی جامعه واقف است ولی “ملت سازی” جزء پلان ستراتيژيكی آنرا تشكيل نميدهد بلكه برای غرب مهم است كه كدام شخص ، كدام قوم ، كدام گروپ ، كدام حزب ميتواند خوبتر وبهتر نوكری كرده ومنافع غرب را تآمين كرده بتواند!!!

واقعيت جامعه افغانستان چيست ؟
افغانستان كثيرالاقوام كه استبداد تاریخی را تجربه كرده است ، وضعيت سی سال جنگ و بحران در كشور ، حس خود آگاهی ، خود اراديت و استقلال خواهی اقوام مختلف مملكت را به حد بسیار بالا رشد داده است. درين حالت غير ممكن است كه به خواسته های مردم خط بطلان كشيده شده وساختار تمركز استبدادی قدرت سیاسی بزور برچه بالای مردم تحميل گردد و اين شيوه سياست گذاری راه حل قضيه افغانستان را مسدود ميسازد. اما تعويض سيستم تمركز قدرت به سيستم تقسيم قدرت در بين مركز و ولایات در بنای اصل ساختار نظام فدرالی يگانه راه تنظيم عادلانه امور مناسبات سياسی ، اجتماعی و فرهنگی و ايجاد جامعه دموكراتيك و مدنی است كه اين روش در تمام ممالك مشابه كه جنگهای داخلی ویا ميهنی را پشت سر گذشتانده اند يگانه رهنمود عمل شان در راستای ايجاد ملت و مدنيت بوده است.

اما در افغانستان تاهنوز به جای آنكه به خواست مردم استبداد زده جواب قانع كننده ارايه گردد ، آزادی خواهی و دموكراسی طلبی مردم به بهانه های مختلف وبا دسایس گوناگون سركوب گرديده است. این خود باعث دوری مردم از دولت و سلب اعتماد مردم نسبت به دولت گرديده و جامعه را بسوی بحران عميقتر سوق ميدهد.

بعداز جلسه بن ضرورت ايجاد يك بستر مناسب و معقول برای رشد دموكراسی در جامعه جنگ زده افغانستان برای جامعه شناس های غرب و بخصوص امريكا محسوس ، مشهود ومعلوم بود وبه همين منظور در آن زمان بعضی از سناتور های امريكائی در شمال افغانستان سفر نموده ، خواستند تا نبض جامعه را در مناطق غير جنوبی افغانستان مطالعه نمايند كه متآسفانه نه تنها با ممانعت ها و اغواگری های تماميت خواهان استبداد پسند مواجه گرديدند بلكه بيانات و شعار های غيرمسئولانه و ناسنجيده بعضی اشخاص ديگر و تآكيد آنها بالای سيستم متمركز و متهم كردن انديشه فدراليزم به تجزيه طلبی بدون آنكه خود از آن دو سيستم آگاهی داشته باشند ، آب را به آسيای تماميت خواهان ريخته و به مفكوره احيای استبداد نفس تازه بخشيد .

درين بحبوحه شوونيزم نقشه “يك بام و دو هوا” را مطرح نمود و با سوء استفاده از مخالفت های بين الاقوامی ، تآييد امريكا را در تطبيق اين نقشه محيلانه بدست آورد و نتيجه اين دام بلا برای مردم استبداد زده كشور همانا سيستم غير مفهوم و ناشناخته شده نظام امروز است كه درقانون اساسی تسجيل و از لويه جرگه پاس گرديد و اين سيستم مشابه به شتر مرغی است كه نه بار را حمل ميكند ونه هم پرواز ميكند !!! يعنی سيستم بدون پست صدارت به مانند امريكا ، صلاحيت های غير محصور رئيس جمهور بيشتر از رئيس جمهور امريكا ولی تطبيق اين قدرت از يكجانب در بستر نظام رياستی و از جانب ديگر در بستر ساختار اداری و ارضی متمركز كه لابدی حاكميت را بسوی استبداد و لجام گسيختگی قدرت ميكشاند .

زمانيكه از دكترين اين تيوری قلابی خودساخته و خود بافته سوال شود كه چرا سيستم بدون پست صدارت و صلاحيت های رئيس جمهور از امريكا تقليد گرديد درحاليكه بستر تعميل اين حاكميت در امريكا نظام فدرالی است و اگر قرار بود كه از امريكا تقليد صورت بگيرد ميبايست سيستم بطور كامپلكس گرفته ميشد !!! در مقابل اين سوال ، ذهنی ترين و بی منطق ترين جواب ارايه ميگردد و آن اينست كه( چون در امريكا ساختار فدرالی به اساس تقسيمات جغرافیوی است و در افغانستان طرفداران ساختار فدرالی تقسيمات قومی و زبانی ميخواهند ) مسلمآ اين جواب ناشيانه ترين جواب است كه در فقدان استدلال و منطق گرفتار ميباشد زيراكه در افغانستان ، مودل ايجاد سيستم فدرال هيچگاهی مضمون بحث جدی نبوده است بلكه ضرورت ايجاد سيستم فدرال به عوض سيستم متمركزموضوع بحث را تشكيل ميدهد .
زيراكه در افغانستان همان فورمل جامعه شناسی تصديق ميگردد كه گفته ميشود ( حاكمان نميتوانند به مانند ديروز حكومت كنند و رعيت نميخواهد كه به مانند ديروز بالايش حكومت شود ) درينجاست كه به قول جامعه شناسی بايد سيستم عوض شود.

به نظر نويسنده فرقی نميكند كه كدام مودل سيستم فدرال در افغانستان تطبيق شود وحتی نام فدراليسم نيز حايز اهميت نيست ولی گپ اساسی اينست كه تقسيم قدرت در بین مركز و ولایات ويا ايالات به هر اسم و رسمی كه باشد بايد صورت بگيرد.

درينجا بی مورد نخواهد بود كه گفته مشهورجاودزمين ؟ رهبر چين بعداز سقوط سیستم جهانی سوسیاليزم را بياد بياوريم كه ميگفت(( مهم نيست كه پشك كدام رنگ است ولی مهم آنست كه موش ها را بگيرد )) .
در افغانستان نيز مهم آنست كه آزادی و دموكراسی تعميل گرديده و مردم به دولت منتخب خود نزديك شده ، اعتماد و باور به حكومت خود داشته باشند وبالآخره جامعه مدنی ايجاد گردد .البته محسنات اين سيستم بسيار وسيع و مستلزم بحث جداگانه ميباشد.
اما در سيستم تحميلی فعلی ، استبداد و دموكراسی به يك مسير حركت ميكنند كه استبداد زيربنائی و دموكراسی روبنائی كه به هيچ وجه دموكراسی نميتواند در بستر استبداد رشد داده شود .

همانطوريكه در فوق نیز اشاره گرديد درمورد عملكرد غرب و جامعه جهانی در افغانستان دو تصور وجود دارد كه يا برای جامعه جهانی مضمون “ملت سازی” حايز اهميت نيست ويا غرب ومتحدين آن فريب سياست بازی های مشتی از تشنگان انحصار قدرت را خورده اند .
مسلمآ تغيير نظام قدرت متمركز به سيستم غير متمركز به مثابه بستر ايجاد “ملت “ و اعمارجامعه مدنی در بُعد داخلی مورد ارزيابی قرار گرفت .

اما در بُعد خارجی وضعيت نابسامان افغانستان حل و فصل قضيه خط ديورند اساسی ترين مسئله برای ايجاد ملت و مدنيت در افغانستان است كه اهمیت آن كمتر از تغيیر نظام در بُعد داخلی نميباشد .
در مورد خط ديورند و تاريخچه آن ، جهات حقوقی ، سياسی و تاريخی اين موضوع و مصيبت هاييكه ازين ناحيه نصيب مردم افغانستان گرديده است و اين تراژيدی به پيمانه وسيعتر نفس تازه ميكشد و نه تنها به اقتصاد ناتوان افغانستان درطول تاريخ اين معضله ضربات خورد كننده وارد نموده است بلكه آسايش مردم را بلعيده و انواع بدبختی های ناشی ازين ماجرا ، توسط صاحنظران و اهل قلم بسيار گفته و نوشته شده است .

مسلم است كه در تمام خرابكاری های پاكستان نسبت به افغانستان يگانه انگيزه مسئله خط ديورند بوده است . واينكه چرا در بين تمام خط ها خط ديورند ناحل باقی مانده است همچنان انگيزه آن عيان است چه حاجت به بيان است .دشمنی پاكستان با افغانستان به علت خط ديورند در گذشته بوده ، امروز است و تا ختم اين ماجرا در آينده نيز خواهد بود .هر زمانيكه این مسئله تشديد پیدا ميكند ، ضربات پاكستان هم به منافع افغانستان زيادتر ميگردد .

در زمانهاييكه به افغانستان صلح سراسری برقرار بود هدفم همانا زمان بابای افغان ملت است ، تشديد مسئله ديورند هزارها انسان تلفات جانی درپی داشت ، سوال خيلی برجای است كه اگر پرسیده شود چرا در وقت صلح آميز زمان بابای افغان ملت موضوع خط ديورند تلفات جانی درقبال داشت !!!

در آن زمان قحطی چندين ساله دامنگير ولايات توركستان زمين و مناطق مركزی گرديد ، قحطی به حدی شديد بود كه خانواده ها اولادهای خود را از اطراف ولایات به مركز آورده رها ميكردند به اميد آنكه از مرگ گشنگی نجات يابند ، افسانه اين تراژيدی به بيرون از مرزهای افغانستان كشيده شد ، امريكا و كانادا كشتی های غولپيكر پراز گندم را به بندر كراچی فرستادند تا در افغانستان منتقل و به داد گرسنگان رسيدگی شود ، او زمانی بود كه مناسبات ديپلوماسی افغانستان با پاكستان به نسبت ماجرای خط ديورند بار ديگر به تيره گی گراييده بود و به همين اساس پاكستان اجازه نداد تا اين همه محموله كشتی ها در افغانستان انتقال و هزار ها انسان گرسنه از مرگ نجات داده شود . مردم در افغانستان از گرسنگی جان دادند و اما گندم های كمكی در ساحل كراچی پوسيده شده از بين رفت ( منبع اين معلومات حكايت مرحوم عبدالمومن حامد فاريابی مدير گمرك بندر تورخم همان زمان ) .

در زمان جمهوريت سردار داود كه مناسبات در بين دولتين بار ديگر تيره شد ، پاكستان نه تنها شارگ های تجارتی افغانستان را مسدود كرد بلكه مجاهد پروری پاكستان از همان وقت آغاز گرديد تا اوضاع امنيتی را در داخل افغانستان متشنج سازد .

تحول هفتم ثور ۱۳۵۷ افغانستان را به يك گاو شيری برای پاكستان مبدل ساخت . رويكار آمدن مجاهدين و متعاقبآ توليد طالبان استقلال افغانستان را نيز بنام ايجاد كانفدراسیون پاكستان و افغانستان زير سوال قرار داد و بدبختی مردم ما تا به امروز از ناحيه خط ديورند به پيمانه وسيع تر ادامه دارد . در آينده نيز به اين باور بود كه تا مسئله خط ديورند حل و فصل نگرديده است ، مردم افغانستان روی صلح و امنيت را نخواهند ديد .زجر و عذاب اين مشقت را نه آنانی كشيده اند كه به قصرها نشسته ، دول “داپشتونستان زمونژ” را مينواختند و امروز نيز به نحو ديگری مينوازند بلكه مردم در زير اين ضربات خورد و خميرميشوند .

درمورد مداخله پاكستان نباید با تعجب و عصبانيت وبا چهره حق به جانب سخن گفت ، يكبار به ادعا ها و ماجراجويی های جانب افغانستان هم بايد نگريست ، وقتيكه همسايه دربديوار دوی برسه قسمت خاك همسايه را به قيمت اضمحلال دولت بودن و ملت بودن او ، ماجراجويانه تقاضا ميكند پس انتظار دسته گل از همسايه خود نداشته باشد . البته غيرقانونی بودن وماجراجويانه بودن ادعای افغانستان را اينجانب طی چهار فصل مقاله تحقیقی تحت عنوان ( طرح حصار يا ادامه بحران خط ديورند ) بررسی و بدست نشر سپرده بودم .

اگر غرب وجامعه جهانی دخيل در قضيه افغانستان كدام پلان ديگر و سودجويی برای ادامه بحران مسئله خط ديورند نداشته باشد ، بايست پاليسی خود را در قبال اين موضوع بحيث منتظم امور افغانستان روشن نمايد .عدم شفافيت سياست غرب در قبال پاكستان وموضوع بحران خط ديورند ، وضعيت را در منطقه قبايل دوطرف مرز كلآ از كنترول خارج نموده وگاهی امنيت منطقه و جهان از همين ناحيه مورد تحديد قرار ميگيرد .

در آخر كلام يكبار ديگر تآكيد صورت ميگيرد كه به اعتقاد آهنين نويسنده ، تغيير نظام متمركز قدرت سياسی به نظام غير متمركز در بُعد داخلی و حل قضيه خط ديورند در بُعد خارجی بستر اساسی ويا كليد پایان دادن به بحران افغانستان تلقی ميگردد وبدون حل اين دو مسئله هرنوع تلاش غرب برای آوردن صلح و ايجاد ملت و مدنيت شباهت به “غرس نهال در زمين لامزروع” دارد . مسلمآ برای حل اين دو مشكل بايست پارلمان صلاحيت اساسی را در كشور بدست گيرد ويا به عباره ديگر سيستم نظام سياسی رياستی غير معرف جای خود را به نظام سياسی پارلمانی عوض نمايد .

ومن الله التوفيق

هشتم اكتوبر ۲۰۰۸ ميلادی

zondag 17 augustus 2008

مكثی بر مقاله دانشمند گرانقدر محترم بشير بغلانی

مكثی بر مقاله دانشمند گرانقدر محترم بشير بغلانی

دكتورهمت فاريابی
روز دوشنبه يازدهم اگست طبق معمول سايت وزين آريايی را مرور نمودم كه نظرم را مقاله آقای بشير بغلانی تحت عنوان ( درباره ی خصوصيات تاریخی، وجود استبداد، جنگ وفریاد دموکراسی درکشور) جلب نمود كه ازمطالعه محتوای این مضمون شگفت زده شدم .

من استاد گرامی جناب بشير بغلانی را بحيث يك شخص دانشمند ، مدبر، آموزگار ، واقع بين و وحدت طلب ميشناختم . مضامين شان را ميخواندم ومستفيد ميشدم وچنان معلوم ميگرديد كه محترم بشير بغلانی شايد يكی از شخصيت هايی باشد كه در راه يكپارچگی اقوام تحت استبداد مقاله مينويسد ، رسالتی را انجام ميدهد ، مبارزه ميكند و خون دل ميخورد . اما با تآسف فراوان در محتوای مضمون حاضره شان مطالب بی مهری غيردوستانه در مقابل خلق تورك افغانستان به مشاهده رسيد كه عكس تصور را بيان مینمايد .


اينجانب ايشان را يكبار در يك جلسه كه بخاطر بحث روی وحدت روشنفكران داير گرديده بود زيارت نمودم و اخلاصمندی خود را برايشان ابراز نمودم . گاهی هم صحبت های تلفونی با ايشان داشتم وآخرين تماس تيلفونی ام با محترم بغلانی بخاطر ارايه نارضايتی عده يی از اشخاص تورك افغانستانی به شمول خودم به نسبت استعمال الفاظ نامناسب” حداقل به زعم بخشی از جامعه افغانستان” به شآن اميرتيمور صاحبقران در نوشته ايشان بود كه با بزرگواری حرف های مرا گوش نمودند. به نظرم آمد كه ايشان با استدلال های من همنوا شدند وفكر كردم كه خاصيت آدم های دانشمند همين است كه استدلال منطقی را بزودی می پذيرند وهنوزهم نميتوانم باور كنم كه استقبال از استدلال من و گرمی صحبت ايشان يكرويه نبود !

بنده طی اين مضمون با حسن نيت ، اخلاصمندی و حفظ حرمت به جايگاه شان در صف روشنفكران جامعه ميخواهم نظريات خود را درمورد كم مهری و برداشت غيرواقعی شان نسبت به بخشی از مردم جامعه “ توركان افغانستان” بيان كنم . اگر گاهی ابراز حقايق با تلخی همراه باشد ، اميدوار هستم كه باعث رنجش خاطر ايشان نگريده و درقضايای بسيار حساس مناسبات اجتماعی جامعه تعمق بيشتر نمايند .


مقاله نويسنده محترم با موضوع ضرورت آگاهی از تاريخ آغاز گرديده و با كلمات زيبا همچون “آشنايی با تاريخ“، “اخلاق وانسان متمدن” ، “ با نقل قولی از استاد شان” و بعضی نقل قول های ديگرهمراه ميباشد اما ازهمان آغازجناب بغلانی خواننده را به پاكيزه وغيرپاكيزه تقسيم مينمايند يعنی كسيكه با ايشان موافق است در قطار پاكيزه ها وكسيكه با ايشان مخالف است در جمله غير پاكيزه ها محسوب ميشوند .


درين مقاله نويسنده خواسته كه دو موضوع را ارايه دهد : اول آنكه بعداز فراغت ازابراز حساسيت شان برعليه اعراب باديه نشين و پيش از حملات هميشگی شان به پشتونهای قبيله سالار ، جبهه جديدی را با بی مهری تمام برعليه تورك ها در عموم و تورك های افغانستان در خصوص باز نموده به عقده گشايی پرداخته اند كه حتی درين بحبوحه از اتهام زدن نيز پرهيز نكرده اند .


محترم بشير بغلانی مينويسد : (( در دوران دیگر قبایل زردپوست صحرانشين « آلتای و اورال» از شرق به قلمرو سامانيان “خراسان” پیهم هجوم می آوردند، سرانجام بعد از زمان طولانی سلسلۀ سامانيان را برانداختند و به قدرت رسيده وارد تاریخ شدند و در ماوراألنهر و دیگر شهرهای خراسان به سرعت ساکن گردیده در فرهنگ مردمان بومی آميخته و دیگرگونی یافتند و دوامدار با اميرنشينهای مستقل حکمرانی نمودند،


اما همه اميران و شاهان در قلمرو فرمانروائی خود زبان فارسی دری را پاسداری و در رشدآن خدمت کرده اند. ..... غنای این زبان توانای رقابت با زبانهای مهاجمين و منطقه را دارد.

اما باتأسف ..... بعضي ها برخلاف رفتار اسلاف خود، تقویۀ زبان ازبيکی “تورکی “ و رشد تمایلات پان ترکستی را با فارسی ستيزی وسيلۀ رسيدن به سيادت ميدانند و دراِین راستا تلاش ميکنند. ..... فارسی ستيزی به تقویه و رشد زبان اوزبيکی کمک نميکند.

ولی مليتهایکه در طول قرنها باهم جوش خورده زبان، تأریخ، فرهنگ، سرزمين و اقتصاد شان مشترک و حتا خون شان آميخته شده است، از هم جدا ساخته در تقابل قرار ميدهند، گناهيست کبيره بزیان اقوام استبدادزده و بسود شوينيزم.

در زمان دیگر هجوم غارت گرانه ....... تيموربسيار خونریز و وِیرانگرانه بوده که تأریخ ازآن عملکردها با خشم و نفرت یاد مِکند. ))

اين بود مواردی از گفته های نويسنده محترم آقای بشير بغلانی كه از مقاله ايشان اقتباس گرديد .


بلی خواننده محترم ! غريزه “من” بودن ، “من” زیستن و “من” مردن پديده يی است فطری ودر وجود هرانسان با درنظرداشت شرايط زيست محيط ماحول اش اين پديدهء خواص بشری به قدر كم ويا زیاد رشد مينمايد .در بنای اين حقيقت اشخاصيكه نسبت به ديگران در جامعه مطرح بودند ، امتيازی داشتند ويا مورد احترام ديگران بودند درحاليكه غريضه “من” را در وجود خود خنثٰی نتوانسته اند ، در پايانی عمر خود تلاش ميكنند تا چهره بارزتری ازخود نشان بدهند به اميد آنكه نام خود را بعداز خود نيز ورد زبانها نمايند واين آرزو باعث ميگردد تا شيوه اضافه گويی ،اضافه روی و اضافه خواهی را سرمشق حيات متباقی خود برگزينند و در بستر اين تعجيل و شتابزدگی اشتباهاتی را مرتكب ميشوند كه جبران آن برای نسل های بعدی خيلی پربها و سنگين ميباشد .

قبل از همه قابل تذكرميدانم بگويم كه در همچو بحث ها من نه علاقه دارم ونه هم آرزو دارم كه شامل بگو مگو های انترنتی و يا يك جنگ قلمی گرديده به مناقشه بپردازم كه احتمالآ جناب بغلانی صاحب با اين نوشته خود انتظار وتوقع همچو يك مناقشه در بين قلم بدستان دو قوم جدايی ناپذير وبرادر را دارند . همچنانيكه درين نوشته خود قصد هم ندارم ثابت بسازم كه در افغانستان تاجيك قدامت دارد ويا تورك قدامت دارد ! زيراكه اين عمل بیهوده بوده ، بيهوده است و بيهوده خواهد ماند . اين كار بی سپاس به معنی مصروف نگه داشتن اذهان مردم ، عقده گشايی ، خودبزرگ بينی وبالآخره تفرقه افگنی دربين مليت ها و اقوام باهم برادر افغانستان ميباشد . من باور دارم كه تورك وتاجيك ميوه يك درخت بوده و تاريخ آنها را نميتوان جدا ازهم مطالعه كرد .


مگرميخواهم ياددهانی كنم درحاليكه وطن مشترك وآبايی “ما” بدون درنظرداشت اين فرضيه جناب بغلانی كه “من” از آلتای آمده ام ويا از اورال ، از سوی اجانب اشغال شده وبا سرمايه گذاری بالای مشتی از تشنه گان قدرت بسوی تباهی كشانيده ميشود و روزانه ده ها انسان مظلوم و بی سلاح و بی دفاع در زير بمباردمان ها با خاك وخون يكسان ميشوند ويا توسط باند اوباش و مزدور بنام طالب سر بريده ميشوند ، درينحال دامن زدن به اين مسايل و ايجاد تفرقه دربين دو مليت باهم برادرخيانت بس بزرگ برای همبستگی اقوام مظلوم افغانستان بوده و از بزرگان نشايد كه درين مزرعه آلوده تخم جدايی را زرع نمايند .

حالا توجه نويسنده محترم وخوانندگان گرامی را به استجواب چند مطلب ارايه شده جلب مينمايم : درمورد مهاجرت زرد پوستان و آنچه كه جناب بغلانی صاحب بطور اجمالی وبا سطحی نگری درين مورد سخن زده اند اولآخاطرنشان ميگردد كه مهاجرت بخشی از پروسه تكامل جامعه بشری را تشكيل ميدهد وكره ارضی از مهاجرت ها تشكيل شده است ، شايد مملكتی سراغ نشود كه انسانهای او از قديم الايام مانند درخت در همانجا رويیده باشد .اگر درين حقیقت از نقطه نظر عقايد مذهبی نگاه شود ، حضرت آدم به صفت اولين انسان نميتوانست كه در عين زمان در پنج قاره كره ارض عرض وجود مينمود.
اگر اين پديده از زاويه تحليل های جنيتيكی پيدايش و رشد انسان مطالعه شود بازهم تحقيقات حكم ميكند كه اولين انسانها در چند نقطه محدود دنيا كه عبارت از ساحل آب های گرم اقيانوس هند وافريقا بوجود آمدند و در هردو صورت معتقد بايد بود كه مهاجرت نقش اساسی را در تشكيل جامعه انسانی در روی زمين بازی نموده است و نبايد اين پديده برای دامن زدن به افتراق قومی استفاده شود .

وقتيكه از جانب سياست سازهای خزب افغان ملت و ديگر گروه های مشابه تماميت طلب شنيده ميشود كه اوزبيك ها از اوزبيكستان ، تاجيكها از تاجيكستان .... آمده اند و مقصد ايشان اينست كه اين اقوام يا استبداد را بپذيرند ويا كه دوباره به اوزبيكستان و تاجيكستان برگردند ، مگر آقای بغلانی درين فرضيه خود نگفتند كه آيا چهار صد مليون تورك اروپا ، آسيا و قاره های ديگربايد در آلتای و اورال برگردند ويا كدام پيشنهاد ديگری دارند !!!ء

امابعد ! واقعيت های تاريخی طبق شواهد انكارناپذير تاريخی وتحقيقات علمی منابع مستقل ، بطور ذيل ارايه ميگردد : جواهر لعل نهرو در صفحه 171 جلد اول كتاب مشهور خود بنام “ نگاهی به تاريخ جهان “ ميگويد :( مردمان آسيای مركزی بنامهای باكتريائی ها ، سكاها ، هون ها ، اسكوت ها ، ترك ها ، كوشانی ها و يفتلی ها ياد ميشدند كه قبل از ميلاد بارها به اروپا و سراسر آسيا پراكنده شده اند و هجوم ها برده اند و اين بخاطر تاراج نبوده بلكه برای بدست آوردن زمين های قابل سكونت و اقامت بوده است . قبايل آسيای مركزی در آن زمان زراعت پيشه و دارای حيوانات اهلی بودند . زراعت پيشه ها متوطن و مالدار ها متحرك بودند .)

درمورد تاريخ تقريی هجوم های توران “ توركان “ آسيای مركزی ، جواهر لعل نهرو در صفحه 71 جلد يك همان كتاب خود ميگويد : ( پنج هزار سال قبل از ميلاد و حتی پيش از آن قبايل مهاجم آسيای مركزی “ توران “ بر چين هجوم آوردند . همه آنها به زراعت و مالداری بلد بودند . گله ها و رمه های بزرگی را نگهداری ميكردند . آنها برای خود خانه های خوب ميساختند . جامعه منظم و مرتبی داشتند . بيشتر آنها نزديك رود “ هوانگهو “ كه رود دوازدهم نيز گفته ميشد ، مسكن گزين گرديده بودند و حكومت برای خود تشكيل داده بودند ) .

قسميكه ديده ميشود جواهر لعل نهرو از هجوم توران در اروپا و سرتاسر آسيا سخن گفته و قدامت هجوم در چين را پنج هزار سال قبل از ميلاد رقم زده است

پرفسور زهتابي در آثار خود بنام “تاريخ ديرين تركان ايران “ منتشره هفته نامه « سينا » شماره 140 / 1386 / 05 / 17 مينويسد : ( ..... تمامي متخصّصهاي تاريخ قديم به اين باور اند كه سومرها از وطن اصلي تركان يعني آسياي ميانه به عراق آمده اند ..... متخصّصهاي تاريخ قديم نشان مي دهند كه ، سومرها 4500 سال قبل ازميلاد در جاهاي نشان داده شده اولين مدنيت روشن بشريت را به وجود آورده اند، شهرهايي مانند“ اور “ ، “ اوروك “ ، “ ائرئخ “ ، “ نيپ پور “ ، “ كيش “ ، “ له كش “ ، “ لرسا “ ..... كه مراكز بزرگ مدنيت بودند ساخته اند ).

متخصّص مشهور حقوق علي پاشا صالح در اثر " حقوق تاريخي" خويش درباره اصليّت سومرها، راهي كه عبور كرده اند و قانون هاي كه به وجود آورده اند چنين مي نويسد : ( نزديك به هفت هزارسال پيش ، قومي به نام سومر در جستجوي خاكهاي حاصلخيز از راه قفقاز وشمالغرب ايران “ آذربايجان شمالي و جنوبي امروزه “ به قسمت هاي جنوب بين النهرين آمده و جنوب عراق را براي خود وطن كرده اند . سومرها با خط ميخي بر روي لوحه هاي گلي ، هزاران قانون و سرگذشتهاي خود را به زبان سومري نوشته اند . اين لوحه ها در موزه هاي بزرگ جهان نگه داري ميشود .).

علي پاشا صالح در جاي ديگر اثر خود چنين مينويسد :( ساكنان اصلي آسياي مركزي تركها هستند .اولين مدنيّت ها به خصوص "سومر" ها و"هيت" ها كه مدنيت را به وجود آورده اند، دراين گهواره بشريّت به وجود آمده و مهاجرت كرده اند، از طوايف ترك نژاد بوده اند ........ و بسياري از كلمات زبانهاي امروزي ريشه تركي دارند...)


نويسنده ديگر بنام ايرج حسيني معتقد است كه سومرها اولين به وجود آورنده هاي مدنيّت هستند . او مينويسد ، كه متخصص مشهور تاريخ قديم پروفسور “ وولی “ Woolley “ كه از طرف دانشگاه “ پنسيلوئنييا “ و موزيم بريتانيا رهبر هيآت كنده كاري هاي شهر "اور" رفته بود، بعد از كنده كاري ها در كتابی كه در مورد سومرها نوشت به شكل قطعی ثابت كرده است كه « خلق سومر در بين النهرين دو هزار سال قبل ازمصري ها به اوج شهرت رسيده و فرضيه مدنيت “مصر قديمي تر است “ را شكسته و ردّ كرده است
،

نويسنده مقاله براي تآييد ادعايش كه سومري ها از آسياي ميانه يعني وطن اصلي ترك ها بطرف عراق امروزي هجرت نموده است و از مردم ترك آسياي ميانه ميباشد ، چند مثال از كلمات سومري و شباهت آن در تركي امروزي ياددهاني مينمايد :

سومري “ ايككي“ توركي “ ايكي “ فارسي “ دو “
سومري “ اوش “ توركي “ اوچ “ فارسي “ سه “
سومري “ بيلگا “ توركي “ بيلگلي “ فارسي “ فهم ، دانش “
سومري “چولپان“ توركي “ چوبان “ فارسي “ چوپان “
سومري “ديريگ“ توركي “ ديرين “ فارسي “ گفتمان يا گفتن “
سومري “ گولين “ توركي “ گوليش “ فارسي “ خندان “
سومري “ ايب “ توركي “ ايپ “ فارسي “ تار ، نخ “
سومري “ گيم “ توركي “ كيم “ فارسي “ چه كسي ؟
لازم به يادآوري است كه در مآخذ اين كلمات با الفباي لاتيني ادآ شده است .

دكترحسين محمدزاده صديق در كتاب “يادمانهاي تركي باستان” درصفحه 28-27در اين زمينه مي نويسد : در حدود 3000-3200 سال پيش از ميلاد مسيح ، نخستين آثار تاريخ ادبيات تركي در شهر سومري ” اوروق” ايجاد شده است .در سرزمين ميان دجله و فرات، نخستين نگارندگان آثار مكتوب تركي سومري ، با ني هاي نوك تراشيده بر روي الواح گلي پخته مي نگاشتند .


با توجه به كتب ارزشمندي چون كتابهاي پي‌يئرآميه، دكتر ضياء صدر، پروفسور دكتر زهتابي و ... مي‌توان به صراحت گفت كه آسياي صغير و قفقاز به مثابه مهد زيست تورك ها از حدود هفت هزار سال قبل جايگاه تمدنهاي نامبرده مي‌باشد .در اين مورد نيز چندي پيش يك هيأت باستانشناسي آمريكايي - ايراني در تپة “ حسنلو “ به كشفهاي ارزشمندي دست يافتند. رهبر اين هيأت “رائبرت دالسون “ بعد از تحقيقات فراوان، تاريخ اين منطقه را به ده دوره تقسيم كرد كه اولين دوره حدود 6000 سال قبل از ميلاد و چهارمين دوره مربوط به 1300 سال قبل از ميلاد تا 800 سال قبل از ميلاد مي‌باشد. كه اولين دور مربوط به هوريها و آخرين دوره مربوط به مانناها مي‌باشد.


در سال 1970 ميلادي نيز در ايسيک گؤل « ايسغ كول » قزاقستان طبق سيميني از قبر شاهزاده اي کشف گرديد که بر روي آن دو سطر و با حروف اورخون و به ترکي قديم نوشته شده بود: ( پسر پادشاه در 23 سالگي از دنيا رفت؛ سر مردم ايسيک به سلامت باد). قدامت اين نوشته به وسيله راديوکربنيک “ سريليك “ و با تحقيقات دانشمندان شوروي سابق 500 سال قبل از ميلاد مسيح تشخيص داده شد .

قسميكه ميبينيم بغيراز تاريخ هاييكه توسط تاريخ نويس های متعصب و وابسته به دربار نوشته شده است ، منابع معتبر مستقل هم وجود دارد كه بيانگر حقایق انكار ناپذير تاريخی است وازينگونه اسناد تاريخی حداقل هزاران نسخه در كتابخانه های شرق وغرب ، اسلامی وغيراسلامی و در موزيم های معتبر جهانی وجود دارد كه ميبايیست توجه دانشمند گرامی واستاد محترم محمد بشير بغلانی را نيز چندی از آنها جلب مينمود تا استاد متقاعد ميشدند كه اين زردپوست ها “تورك ها” به تازه گی وارد تاريخ نشدند بلكه آنچه را كه تاريخ به ياد دارد در حدود يكصدو بيست قرن يعنی دوازده هزار سال تاريخ سازی كردند و تمدن آفريدند.


درمورد خدمت اسلاف توركان به زبان فارسی كه ايشان يادآور گرديده و اشاره نمودند كه (...... غنای این زبان توانای رقابت با زبانهای مهاجمين و منطقه را دارد. ) درحاليكه از نحوه گفتار جناب شان يكنوع بيان اجبار و خورد سازی موضوع مشهود است بايد گفت كه مسلمآ زبان فارسی به دربار امپراتوران تورك مانند اميرتيمور صاحبقران ، ظهيرالدين محمد بابر ، سلطان محمود بزرگ ، سلطان حسين بايقرا و ده های ديگر از اخلاف و اسلاف آنها قبول ، محافظت و رشد نموده است .
در آن زمانيكه امپراتوران تورك زبان فارسی را به مثابه لسان دوم جهان اسلام در قاره آسيا ونيم قاره هند توسعه ورشد دادند اگر در آنوقت اشخاصی به مانند دانشمند گرامی بغلانی صاحب اين زبان را از زاويه رقابت ودشمنی با ديگر زبانها به رشد آن تآكيد ميكردند همانطوريكه در مقاله خود تآكيد كردند ، شايد ضربه جبران ناپذير درين زبان وارد ميشد بخاطر اينكه زبان فارسی در صحنه رقابت و دشمنی با ديگر زبانها رشد وتوسعه نيافته است بلكه در نتيجه توجه امپراتوران تورك وديگر پارسی گويان و همچنان همزيستی مسالمت آميزاين زبان با زبانهای ديگر، به رشد وبالندگی خود رسيده است همگان اين زبان را از آن خود پنداشته و به آن شعر سرودند و آثار جاويدان آفريدند و ودر تكامل آن سهيم گرديدند .

جناب بغلانی به ادامه نوشته خود تآسف نشان داده و ناشيانه ادعا كردند كه گويا بعضی ها برخلاف رفتار اسلاف خود تقويه زبان اوزبيكی - توركی را با رشد تمايلات پان تركستی با فارسی ستيزی به پيش ميبرند ....... !!! به قول معروف كه گفته ميشود “با يك سيلی ميتواند چند روی افگار شود . “ معمولآ زمانيكه كسی بالای كس ديگری تهمت ميكند ، بهتان ميبندد ويا افترآ ميكند ، او هيچ وقت با شفافيت و با ذكرنام ، نشان ، آدرس و ديگر مشخصات عامل مقصورصحبت نميكند بلكه سخنان مجهول ، مرموز ومنسوخ مانند “بعضی ها ، دربعضی جا ها ، بعضی اوقات “ بستر تبليغات او را تشكيل ميدهد . كلمه “بعضی ها” يك تعريف مجهول است وميتواند در هرطرف سايه افگند . نويسنده كه بالای كلمه “بعضی ها “ ادعای خود را پايه گذاری نموده و اين “ بعضی ها ” را مشخص نكرده است ، ميتواند دو علت داشته باشد : يا اينكه اين “بعضی ها “ به مانند همان ضرب المثل است كه ميگويد ( پاليدن پشك سياه در اتاق تاريك كه او پشك هم در اتاق موجود نباشد پيدا كردن اوغيرممكن است) ويا نام گرفتن ازين “بعضی ها “ برای نويسنده ملال آور بوده است . تا جايیكه بنده به صفت يك تورك افغانستان از داخل جامعه تورك وطن خود در سطح اشخاص فزيكی و حقوقی شناخت دارم ، هيچ فردی ويا هيچ سازمان سياسی ، اجتماعی و مدنی مربوط تورك های افغانستان را سراغ ندارم كه رشد زبان توركی را در ستيزه جويی با زبان فارسی ويا به تعويض زبان فارسی مطرح كرده باشد بلكه مردم تورك افغانستان كه درطول تاريخ در اثر استبداد تاريخی زبان مادری خود را از دست دادند ، ميخواهند كه زبان استبداد زده توركی در وطن آبايی شان در پهلوی زبانهای ديگر وطن رشد نمايد و اين حق مسلم ايشان است كه در قانون اساسی كشور نيز تسجيل گرديده است . ولی اگر فرضآ كسی در بين تورك های افغانستان وجود داشته باشد كه احیای زبان توركی را با ستيزه جويی با زبان فارسی وبه تعويض زبان فارسی مطرح ميسازد وحلقات روشنفكری تورك افغانستان از آن بی خبر هستند و اين شخص ويا سازمان را آقای بغلانی شناسايی كردند وشواهدی وجود دارد كه چنين است ، خواهشمنديم كه لطفآ مشخصات و هويت آنرا افشا نمايند تا همه روشنفكران وحدت طلب برعليه اين پديده نامطلوب مبارزه مشترك را براه اندازند تا چنين افكار غلط را از ريشه نابود سازند . درغير اين صورت بازی با كلمات پان تركيسم و پان تاجيكيسم ويا هر پان ديگر غير مسئولانه بوده وبه معنی آتشبازی در گدام باروت است .

آقای بغلانی بعداز آنكه اصل گپ خود را گفتند ، به دل جوش خورده خود مقدار آب يخی را ريختند ، ثقلت قلبی خود را مرفوع نمودند و از احساسات غليان زده كمی پايان آمدند ، بعدآ متوجه شدند كه نه ! حرف ها با اين حدت و شدت خاتمه پيدا نكند وبعدآ بشكل ديگری ادامه داده و مينويسند : (ولی مليتهایکه در طول قرنها باهم جوش خورده زبان، تأریخ، فرهنگ، سرزمين و اقتصاد شان مشترک و حتا خون شان آميخته شده است، از هم جدا ساخته در تقابل قرار ميدهند، گناهيست کبيره بزیان اقوام استبدادزده و بسود شوينيزم. )
اين گفته شان به مفهوم “ آب پاشی بعداز سم پاشی” است .آنچه قراين نشان ميدهد كه خود ايشان درين امر معتقد نيستند زيراكه نويسنده محترم در مقاله خود شيوه فصل كردن را نسبت به وصل كردن ترجيح دادند مسلم است كه تورك ستيزی آنها با اين تناقض گويی كم رنگ نميشود .با تفاوت از ايشان نه تنها من بلكه بسياری از روشنفكران تورك افغانستان معتقد هستند كه مشتركات تاريخی ، افتخارات تاريخی ، منافع اجتماعی و حتی خون تورك وتاجيك جدايی ناپذير است .

در جای ديگر نويسنده مقاله بدون آنكه سلسله مراتب مطلب را درنظر بگيرند ، به يكبارگی شمشير قلم را به جان امير تيمور تيز كردند و گفتند : در زمان دیگر هجوم غارت گرانه ....... تيموربسيار خونریز و وِیرانگرانه بوده که تأریخ ازآن عملکردها با خشم و نفرت یاد مِکند. قسميكه در آغاز اين مقاله يادآور شدم ، به ارتباط اين موضوع صحبت تيلفونی با جناب ايشان داشتم و در آن صحبت بنده در استدلال خود عرض نمودم كه استعمال الفاظ ركيك مانند لنگ ، ويرانگر ، غارتگر وامثالهم وجعل نويسی در شآن امیرتيموريكه دربار او زمانی پرورشگاه عالمان وعارفان بوده و در راه مدنيت خدمات شايانی انجام داده است ، بخشی از خصومت زهرآگين و سياست تبليغاتی نا انصافانه شوونیسم الوان مختلف را تشكيل ميدهد همانطوريكه شوونيزم امير حبيب الله كلكانی را بنام بچه سقاو ، دزد وراه گير معرفی نموده است ومصلحت نيست كه روشنفكران آگاه پل پای شوونيزم را تعقيب نمايد ،اين حساسيت برانگيز است و تفاهم قومی را متضرر ميسازد .از جانب دیگر فراموش نبايد كرد كه در جنگ دوران های تاريخی نه ناپليون باناپارت و نه هم اسكندر مقدونی حلوا تقسيم كرده اند ونبايد واقعات تاريخی چندین قرنه را با ترازوی امروزی حقوق بشر پيمانه كرد . اما بازهم اگر آقای بغلانی ازين تخريبات تبليغاتی سودی برده باشند ويا تشخيص كرده باشند كه با حسادت و خصومت ورزی نسبت بديگران قضيه افغانستان حل ميگردد ميتوانند به دشنام های خود در قبال امير تيمور افزود نمايند !!!

در مقاله بغلانی صاحب موارد ديگر برخورد ذهنی با واقعيت های تاريخی نيز وجود دارد كه تعمق درين مسائل ازیك جانب بحث را به درازا ميكشاند و از جانب ديگر شرايط خاص مناسبات اجتماعی افغانستان حكم ميكند كه اقوام تحت استبداد بجای آنكه به بحث های غيرضروری ذهن خود وديگران را مصروف سازند ، بايد با تفاهم وهمكاری همديگر راه های برون رفت از بحران كنونی را جستجو نمايند .

البته درين زمينه از تمام دوستانيكه احساس پاك شان با بی مهری های جناب بغلانی جريحه دار شده است خواهشمندم كه از هرنوع اظهارات مشابه جدآ خودداری نموده وآنچه را كه به نفع همبستگی و دوستی اقوام افغانستان تشخيص ميكنند ، به آن عمل نمايند ، اينست رسالت ايمانی و وجدانی اشخاصيكه خواهان همزيستی برادرانه دربين اقوام مختلف افغانستان هستند .

مسئله ديگريكه محترم بشير بغلانی درين مقاله خود ميخواهد ارايه كند عبارت از تغيير نام افغانستان به خراسان است . درين بحث جداگانه عندالموقع مداقه صورت خواهد گرفت .


به اميد همبستگی و دوستی اقوام مختلف مملكت استبداد زده

و من الله التوفيق

هفدهم اگست 2008 ميلادی

dr.faryabi@live.nl

zondag 9 maart 2008

چند سخن كوتاه به مناسبت هشتم مارچ

چند سخن كوتاه به مناسبت هشتم مارچ

دكتورهمت فاريابی
در آغاز ، روز هشتم مارچ را كه روز همبستگی بين المللی زنان و دفاع از حقوق زنان بمثابه نيمی از پيكر جامعه بشری ناميده شده است برای تمام زنان جهان وبخصوص زنان داغديده وغم ديده افغانستان تبريك و تهنيت گفته آرزومندم كه روزی برسد تا قشر اناث جامعه فلاكت زده افغانستان از زير بار استبداد جنسی آزاد و زندگی انسانی داشته باشند . نودو هشتمين سالروز تاريخی هشتم مارچ درحالی از طرف جامعه جهانی تجليل ميگردد كه خشونت برعليه زنان در افغانستان بمثابه بخشی از جامعه جهانی به اوج خود رسیده وبه يك نورم اجتماعی عادی تبديل شده است . آزار و اذيت زنان ، ازدواج های اجباری ، لت وكوب بی رحمانه زنان ، تجاوز جنسی ، استخدام های تحميلی در عمل فحشآ و ده ها مظالم غير انسانی ديگر ، سطح خودكشی و خودسوزی زنان جامعه افغانستان را به شكل بی سابقه يی بالا برده است . گزارش های نقض حقوق زنان در افغانستان تكان دهنده بوده و كشور ما هنوز يكی از دولت های متبارز خشونت برعليه زنان باقی مانده است . قرار آخرين گزارش یکی از سازمان های بین المللی غیردولتی ، با گذشت نزدیک به هفت سال از سقوط رژیم طالبان در افغانستان ، این کشور هنوز محل خطرناکی برای زنان ميباشد . این سازمان با انتشار یک گزارش می گوید افغانستان هنوز از معدود کشورهای جهان است که میزان خودکشی زنان درين كشور سرسام آور بوده و قابل تشویش جدی جامعه جهانی است . بسیاری از قوانینی که برای حمایت از زنان در این کشور وضع شده به درستی اجرا نميگردد و میزان مشارکت اجتماعی و سیاسی زنان در سطح پایینی قرار دارد . موسسه بین المللی "نوع زن" (Woman Kind) در تازه ترین گزارش خود در مورد وضعیت زنان در افغانستان مينويسد كه زنان در افغانستان هنوز از کمترین میزان حمایت در برابر خشونت برخوردار بوده و نیازهای اولیه آنان در جامعه برآورده نمی شود . اين موئسسه تحقيقاتی ميگويد : “ما شاهد هستیم که هشتاد درصد زنان از خشونت های خانوادگی رنج می برند، شصت درصد ازدواجها اجباری است و نزدیک به پنجاه وهفت درصد دختران مجبور می شوند در سنین زیر شانزده سال ازدواج کنند ." يكی از مسئولين بلند پايه وزارت امور زنان افغانستان اعتراف ميكند كه تنها در نیمه دوم سال جاری نزدیک به سه هزار مورد خشونت علیه زنان در این کشور به ثبت رسیده است . از قرار اظهارات اين مقام در ربع سوم امسال 2330 قضیه و در ربع چهارم 671 قضیه (درخصوص زنان) در مرکز و ولایات مملكت به ثبت رسیده است که رقم بالایی نشان ميدهد . آخرين گزارش عمل جنايتكارانه عليه زن در افغانستان از قطع كردن پنجه های پای يك زن توسط شوهرش ميباشد و پيش از آن نيز عكس های گوش بريدن ها ، بينی بريدن ها و آب جوش ريختاندن ها سرخط اخبار منابع داخلی و خارجی را با انتشار فوتو های مستند واقعه تشكيل ميداد . به اينترتيب فهرست بی پايان آمار، ارقام و گزارش های تكان دهنده استبداد عليه زن جامعه افغانستان را ميتوان ادامه داد . از جلسه بن و شكست طالبان از قدرت دولتی تقريبآ هفت سال ميگذرد ولی هنوز تغييرات لازم در زندگی زن در افغانستان بوجود نآمده است . مسئله زن وحقوق انسانی آنرا در افغانستان نميتوان با شعار های خشك وخالی و اقدامات فارموليته و تبليغاتی حل نمود . تسجيل وتنظيم حقوق زن توسط قانون اساسی و دگر قوانين نيز در همچو جامعه عقب مانده و سنتی مانند كشور ما كار غير اساسی وغير موثر ميباشد . ازينكه چند نفر زن در پارلمان ويا شورای ولايتی قانونآ حضور داشته باشند كار خوب است ولی برای حل پرابلم استبداد عليه زن كافی نيست . مگر برای حل مسئله زن در جامعه واقداماتيكه برای نجات زن در افغانستان حياتی شمرده ميشود ، ميتواند قرار ذيل باشد :
يك - مبارزه عليه بيسوادی ، فقر و بيكاری ،
افغانستان يكی از كشور های نادر عقب مانده و مسئله سواد در سطح سرسام آوری پائين ميباشد و اين مسئله باعث آن ميگردد كه نه زن به حق و حقوق خود پی ببرد ونه هم مرد سرحد حقوق و وجايب خود را به نسبت مناسبت با زن درك نمايد . به اين اساس حل فقر و بیسوادی ميتواند بستر حل تمام مشكلات ، از جمله حقوق زن در جامعه باشد .
دو - توجيه جامع و تطبيق واقعی دين مقدس اسلام با درنظرداشت شرايط عصر و زمان
،
دين مقدس اسلام آنقدر جامع و كامل است كه درصورت توجيه و تفسير اوامر اسلامی ، ميتوان در هر زمان مطابق سطح رشد جامعه انسانی از آن مستفد گرديد . زيرا قسميكه علمای كرام ميدانند ، از اوامر شرعی گاهی معنی و مفهوم مجازی مراد ميباشد نه حقيقی ، به اين ارتباط روايتی وجود دارد كه گفته ميشود (( روزی حضرت رسول الله “ص” با صحابه نشسته و سخن ميگفتند كه ناگهان شخصی آمد وبا عصبانيت شروع به دشنام دادن اهل مجلس از جمله حضرت رسول خدا كرد .درينحال حضرت رسول اكرم به يكی از صحابی امر فرمودند و گفتند : برخيز زبانش را قطع كن ! صحابی برخاست وبه يراق خود دست انداخت تا امر رسول خدا را به مفهوم حقيقی امر بجا كند يعنی زبان آن شخص را قطع كند ، درينوقت حضرت پيغمبر به صحابی گفت كه تو چه ميكنی؟ و او جواب داد كه : يا رسول خدا مگر شما امر نكرديد كه زبانش را قطع كنم !!! محمد “ص” خنديد و گفت : اين شخص گشنه است كه ما را دشنام ميدهد ، تو برو و چيزی بيار كه بخورد و شكم اش سير وبعدآ زبانش خودبخود قطع ميشود يعنی كه خاموش ميشود .)) دین مقدس اسلام مقام زن را گرامی داشته است ، احترام به مقام زن عبادت شمرده ميشود . روايت مذهبی وجود دارد ، وقتيكه حضرت بی بی عايشه “زضی الله عنها” داخل خانه ميگرديد ، حضرت رسول اكرم محمد “ص” به احترام او از جای خود بلند ميشد . حضرت محمد “ ص” با اين عمل آموزنده خود برای مسلمانان ، ميخواست به پيروان خود نشان دهد كه مقام زن در جامعه چقدر بالا است .
سه - تفريق اوامر دين مقدس اسلام از باور ها ، فرهنگ ها و سنن قومی و قبيلوی
،
مثلآ وقتيكه گفته ميشود كه زن از خانه بيرون نيايد ، این گپ دين نيست بلكه احتمالآ يك برداشت منفی از ستر عورت است . درحاليكه حديث رسول اكرم “ص” است كه ميفرمايد (( طلب العلم فريضته علی مسلم و المسلمه)) و در جای ديگر ميفرمايند(( اُطلب العكم ولوكان فی السين )) يعنی “طلب علم برای مرد و زن فرض است” و همچنان كه گفته شده “ جستجو كنيد علم را ولو كه در چين هم باشد “ پس اگر يك زن از خانه بيرون آمدن اجازه نداشته باشد ، چگونه ميتواند كه علم را جستجو كند !!! اگر مرد در چهار بجه صبح زمستان زن خود را از بستر گرم بالا ميكند كه به طهارت او آب بدهد ، اين امر دين اسلام نيست بلكه يك سنت ظالمانه مردسالاری است كه بنام دين ختم ميگردد و ده ها و صد ها مثال ديگر وجود دارد كه سنن بجای اوامر شرعی قلمداد ميشود كه ذكر همه آنها باعث تطويل كلام ميگردد . چهار - اصلاحات جدی در سيستم قضائی كشور ،
مسئله مهم ديگری است كه ميتواند ، زن را از اسارت سنت ها و تعبير های قرون وسطی ئی بيرون آرد .
تا وقتيكه قضا در جامعه افغانستان ، زن را غيركامل الحقوق ميشمارد ويا به عباره ديگر ، زن را نصف مرد ميشمارد ، اسارت زن از بين نخواهد رفت . امروز در جوامع اسلامی ديگر مانند مصر و توركيه و بعضی ممالك ديگر تعبير بسيار مدرن از دين صورت ميگيرد كه البته آخرين خبر آزادی زن از اسارت تعبير های نادرست اوامر اسلامی همانا تعيين نخستين زن عاقد نكاح درمصر بود كه البته زن درجوامع اسلامی تا اكنون اجازه نداشت كه قاضی عقد كننده نكاح باشد . يكسال قبل در لوس انجلس امريكا ، اولين بار نماز جمعه به امامت يك زن خوانده شد . اما متآسفانه در افغانستان به ارتباط حل اساسی و بنيادی حقوق زن تاهنوز كاری از جانب نه دولت های گذشته ونه هم دولت فعلی افغانستان صورت نگرفته است و زنهای بدبخت كشور در قفس تظلم سنت های ناشايسته جامعه قرون وسطی يی در اسارت باقی مانده اند . اينرا به صراحت بايد اذعان نمود ، تا زمانيكه مسئله حقوق زن در افغانستان بشكل بنيادی كه چهار اصل آن فوقآ تذكر داده شد ، طرح نگردد ، ديگر راهی برای حل مسئله وجود ندارد در آخر سخن يكبار ديگر هشتم مارچ روز بين المملی زنان را برای تمام زنان جهان و بخصوص زن های بی دفاع و بيچاره افغانستان تبريك گفته و آرزو ميبرم كه روزی بيآيد كه زنهای افغانستان از اسارت “نامرد سالاری” رهائی يابند .
ومن الله التوفيق
هشتم مارچ 2008 ميلاد

zondag 17 februari 2008

سوءاستفاده وزیرفرهنگ ازماده شانزدهم قانون اساسی

سوءاستفاده وزیرفرهنگ ازماده شانزدهم قانون اساسی

دكتور همت فاريابی

درمورد اينكه عبدالكريم خرم وزیر امور فرهنگ و اطلاعات افغانستان ، سه فرد مربوط اين وزارت را كه از جمله يكنفر خبرنگار ، يكنفر مسئول تلويزیون محلی بلخ و يكنفر مدير اطلاعات تلويزیون ملی افغانستان در مزار شريف را بنامهای بصير بابی ، ذبيح الله فطرت و داود احمدی بخاطر استفاده از اصطلاحات زبان دری - فارسی مانند دانشكده ، دانشگاه و دانشجو مجازات نمود ، همگان در جریان هستند واين عمل ضد فرهنگی وزیر اطلاعات وفرهنگ افغانستان با تحرير و نشر مقالات بيشماری از طرف روشنفكران و فرهنگيان تقبيح گرديد كه متعاقبآ ولسی جرگه يا مجلس نمايندگان درينباره تصميم گرفت تا وزیر اطلاعات و فرهنگ را احضار و توضيحات لازم بخواهد .
من ميخواهم درين مقاله تا حدودی عميقتر نگريسته و ريشه های اصلی آنرا رد يابی كرده و همچنان به ادعای آقای عبدالكريم خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ در مورد قانونی بودن عمل ايشان كه از بی بی سی نشر گرديد مكثی نمايم .
مسلم است كه در كشور توفان زده افغانستان بازار مسئله جدا سازی و فصل كردن نسبت به بازار يكجا سازی و وصل كردن گرم تر بوده و خريداران بيشتر دارد . كسانيكه به بازار فصل كردن متاع ميفروشند ، متآسفانه كه آنها از تاريخ این حيطه جغرافیائی بنام افغانستان تا هنوز عبرت نگرفته و كمافی السابق انديشه خود بزرگ منشی را تعقيب مينمايند وفكر ميكنند كه با جدائی آوردن و تفرقه اندازی در زبان ، اتنيك ، قوم ، سمت ، مذهب و دین و آيين ، ديگران را ضعيف و خود را قوی ساخته اند اما غافل از آن تجربه تلخ تاريخی كه نشان داده است ، تضعيف هر قومی از اقوام مملكت به مفهوم تضعيف افغانستان به مثابه يك دولت است .
وزير اطلاعات وفرهنگ در مصاحبه خود با بخش فارسی بی بی سی گفت كه نظر به قانون اساسی كشور وزارت اطلاعات و فرهنگ وظيفه دارد تا از ورود اصطلاحات بيگانه جلوگيری كرده و اصطلاحات علمی و اداری ملی را نگهبانی كند .
مگر واقعيت های بغرنج و مناسبات خصمانه زبانی در جامعه افغانستان نشان ميدهد كه عمل وزیر صاحب اطلاعات و فرهنگ نه بخاطر حفاظت از مصطلحات ملی و تاريخی صورت ميگيرد ، آنطوريكه ايشان اشاره نموده گفتند كه مطابق روحيه ماده شانزدهم قانون اساسی كشور اين عمل را انجام داده اند ، بلكه دشمنی ورزیدن ، تعصب و دور ساختن دری و فارسی بمثابه دو لهجه يك زبان وسنگ اندازی در راه رشد ، بالندگی و غنامندی آن در افغانستان ، عبارت از يكی از پالیسی های سنجيده شده و قبلآ پلان شده حلقاتی هست كه برای توسعه تصنعی زبان پشتو تلاش ميورزند و نميگذارند كه زبانهای افغانستان بشكل طبيعی و بر حسب ضرورت مردم جای خود را در جامعه دريابند .
اگر بدون احساسات و خونگرمی درين موضوع حساس و حياتی تعمق صورت گيرد ، ميتوان به منبع اصلی معضله كه بمثابه بستر مانورهای مخالفين زبان فارسی - دری ايجاد شده است ، پی برد :ء
در ماده شانزدهم قانون اساسی جديد افغانستان آمده است :ء
- (( از جمله زبانهای پشتو ، دری ، ازبكی ، تركمنی ، بلوچی ، پشه يی ، نورستانی ، پاميری و ساير زبانهای رايج در كشور ، پشتو و دری زبانهای رسمی دولت ميباشد .
- در مناطقيكه اكثريت مردم به يكی از زبانهای ازبكی ، تركمنی ، پشه يی ، نورستانی ، بلوچی ويا پاميری تكلم مينمايند آن زبان علاوه بر پشتو و دری بی حيث زبان سوم رسمی ميباشد و نحوه تطبيق آن توسط قانون تنظيم ميگردد .
- دولت برای تقويت و انكشاف همه زبانهای افغانستان پروگرامهای موثر طرح و تطبيق مينمايد .
- نشر مطبوعات و رسانه های گروهی به تمام زبانهای رايج در كشور آزاد ميباشد .
- مصطلحات علمی و اداری ملی موجود در كشور حفظ ميگردد . )) .
قسميكه ميبينيم ماده شانزدهم قانون اساسی دارای بيشترين “بند” محتوای مترادف و مشترك و مطلب منفصل است كه ميتوانست از لحاظ حقوقی پنج مطلب منفصل ماده شانزدهم با پنج فقره تنظيم شود اما چنين كاری صورت نگرفته است .احتمالآ يكی از اهداف آن ، برجسته نساختن مسئله مهمی بوده كه در بند پنجم «مصطلحات علمی و اداری ملی موجود در كشور حفظ ميگردد » ذكر شده است .
از محتوا و نحوه تنظيم اين ماده استنباط ميگردد كه مسئله بسيار مهم به ارتباط تضيیق آگاهانه و پلان شده عرصه فعاليت زبان دری - فارسی در امور حیات مملكت بمثابه زبان همگانی و زبان بين الاقوامی، بسيار زيركانه و بدون برجستگی خاص آن، در بند آخر محتوای این ماده ازطرف بدخواهان زبان دری - فارسی طی يك معامله فشرده تسجيل گرديده است .
اگر عريان تر صحبت شود ، در آنوقتيكه وكلای متعصب در برابر زبان توركی - اوزبيكی و توركمنی و درعين حال تآثيرگذار در تصميمگيری های لويه جرگه قانون اساسی مشغول مقاومت مذبوحانه بخاطر جلوگیری از رسمیت زبان توركی اوزبيكی به صفت زبان سوم مملكت بودند وبا خريد اشخاص سست عنصر ، پول دوست و مقام پرست نفاق افگنی زبانی را در بين توركمن و اوزبيك دامن ميزدند ولهجه های توركمنی و اوزبيكی زبان توركی را دو زبان جداگانه قلمداد ميكردند و گماشتگان آنها مانند آقای ظاهر طنين ازعقب تربيون بی بی سی اوزبيكها را بخاطر خواست برحق شان تمسخر ميكرد كه البته اين گستاخی آقای ظاهرطنين را مردم تورك تبار كشور به خصوص اوزبيكها برای هميش بخاطر خواهند داشت ، در بحبوحه اين همه كش وگير ها ، معامله ننگين كه در مورد موقعيت زبانها صورت گرفت اين بود كه محتوای آن در ماده شانزدهم تذكر داده شد .
خرم ها ، اشرف غنی ها ، احدی ها و ديگر دشمنان زبان دری - فارسی ميآيند و ميروند ولی مفادات سنگين و غيرعادلانه ايكه بروی معاملات ننگين درج قانون اساسی گرديده است تا تعديلات آن توسط لويه جرگه ويا سرنگونی كلی قانون اساسی جديد ، طرف توجيهات نادرست وسوً استفاده مغرضین و مخالفين وحدت ملی قرار خواهد گرفت .
درحاليكه طبق حكم بند آخر ماده شانزدهم قانون اساسی هيچ كسی مجبور ومكلف نيست كه به جای دانشگاه - پوهنتون ، به جای دانشكده - پوهنحًی و امثال آنرا استعمال نمايد زيراكه این كلمات اصطلاحات دو زبان دولت است وچون هردو زبان رسمی ودولتی ميباشد بنآ هركدام ميتواند ازاصطلاحات خود استفاده نمايد .
اما يك نقطه بسيار مهم به ارتباط موضوع بايد خاطر نشان گردد كه چون در قانون اساسی 1343 زبان پشتو زبان ملی قلمداد شده بود بنآ بعداز آن يك سلسله اصطلاحات زبان پشتو بداخل زبان دری عمدآ داخل ساخته شد ، مگر در قانون اساسی فعلی زبان پشتو و دری از عين موقعيت حقوقی برخوردار بوده و هردو زبان ، زبان رسمی و دولتی تسجيل گرديده است ، فلهذا بار ديگر تكرار ميگردد كه هردو زبان ميتواند از اصطلاحات خود استفاده نمايد .
از جانب ديگر تا جاييكه مربوط به معلومات من است تا هنوز تعريف مشخص و فهرست مرتب مصطلحات علمی و اداری ملی در كشور صورت نگرفته است و معلوم نيست كه بكدام اساس و اصول كلمات لغات پشتو از قبيل پوهنتون ، پوهنحًی وغيره همچون كلمات پشتو از جمله مصطلحات علمی ، اداری ملی شمرده ميشود ! درحاليكه خود زبان پشتو بعداز دوره نادرخان و هاشم خان يعنی در زمان ظاهرشاه داخل كاربرد ادارات گرديده و توسط قانون اساسی 1343 هجری شمسی كه او را قانون اساسی دهه دموكراسی نام نهادند ، رسميت بخشيده شد .البته قبل از آن ، موضوع زبانها در قانون اساسی ويا اصول اساسی دولت عليه افغانستان كه حيثيت قانون اساسی را داشت مسكوت گذاشته شده بود زيرا كه اين مسئله در مناسبات اجتماعی هميشه يك موضوع بی آزار تلقی گرديده و بطور معمول زبان فارسی - دری زبان درباری سلاطين تورك وهمچنان بعداز احمدشاه درانی تا حكومت ظاهرشاه همين زبان يگانه زبانی بود كه به رسميات از آن كار گرفته ميشد .
از قرار فرموده داكتر هاشميان (( 26 نوامبر 2007 ميلادی از تلويزيون “پيام افغان” )) تا سالهای 1960 - 1965 ميلادی در تشكيل صدارت عظمٰی افغانستان بست مآموريتی بنام “ افغان نويس “ وجود داشت كه وظيفه آن عبارت از ترجمه مكاتيب از زبان فارسی به پشتو و پشتو به فارسی بود .
با اينحال ادعا كردن اينكه پوهنتون و پوهنحًی از جمله مصطلحات علمی و اداری ملی بشمار ميرود ، يك ذهنی گری بيش نيست .
، به هرصورت اين يك بحث وسيع است ونميتوان همه جوانب اين حوزه را طی يك مضمون بررسی نمود . امامتآسفانه شوونيزم حاكم برای تعميل اهداف آزمندانه و مغرضانه خود ، با استفاده از تآثيرات خود در سيستم حاكمه تلاش ميكند تا توجيهات خود را مقدم شمرده و صبغه قانونی بدهد .
مثالی را به خاطر دارم كه بتاريخ سی سپتمبر 2007 ميلادی منابع خبر رسانی ايرانی و همچنان منبع بی بی سی گزارش دادند كه شورای تآمين استان تبريز ايران استفاده از واژگان و عبارات زبان تركی را در كتلاك ها و تابلو های تجاری ممنوع قرار داده است .
اکبر اعلمی و رسول صدیقی، نمایندگان شهرستانهای تبریز و بناب در مجلس شورای اسلامی به اين علت به کمیسیون اصل نود مجلس شکایت نموده و به اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران استناد کردند که استفاده از زبانهای محلی و قومی را در مطبوعات و رسانه‌ های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد دانسته و در عین حال تصریح کردند که مجلس شورای ملی نیز 39 سال پیش با تصویب قانونی که همچنان معتبر است، پیوستن ایران را به پیمان بین ‌المللی رفع هرگونه تبعیض نژادی تأیید و دولت ایران را متعهد به اجرای مفاد این پیمان کرده است .
چون درعقب مسئله هيآت حاكمه قرار دارد ، لذا بجای آنكه با اين موضوع برخورد حقوقی صورت بگيرد اما برخورد سياسی صورت گرفت .
در افغانستان عين قضيه بشكل ديگری تكرار ميشود كه وزير اطلاعات و فرهنگ افغانستان بحيث نماينده هيآت حاكمه كشور با مجازات تآديبی و اداری خبرنگار و مسولين امور برخورد سياسی نموده است .

ومن الله التوفيق
15 - 02 - 2008
dr.faryabi@live.nl
www.drfaryabi.blogspot.com

 
  • بازگشت به صفحه اصلی