woensdag 19 augustus 2009

ابراز نگرانی سفارت امریکا از بازگشت جنرال دوستم یک اکت ناشیانه است

ابراز نگرانی سفارت امریکا از بازگشت جنرال دوستم یک اکت ناشیانه است
دکتورهمت فاریابی
چند ساعتی بیش از برگشت جنرال عبدالرشید دوستم رهبر جنبش ملی اسلامی افغانستان از تورکیه به وطن خود افغانستان نگذشته بود که سفارت ایالات متحده امریکا در کابل با پخش اعلامیه ناشیانه یی، نگرانی خود را چنین اظهار نمود: ( بازگشت آقای دوستم به افغانستان، سوالهای را که در مورد گذشته او مطرح بوده یک بار دیگر برجسته می کند. در میان سایر نگرانی ها، اعمال او در گذشته، سوالهای را در مورد مقصر بودن او در نقض گسترده حقوق بشری بوجود می آورد. ایالات متحده نگرانی جدی خود را در مورد نقش آقای دوستم در افغانستان، به ویژه در جریان انتخابات، به دولت افغانستان واضح کرده است.) مسلماً بعضی از منابع مغرض خبری نیز این مضحکه را وسیعاً انلارج داده و به خاطر بهره برداری سیاسی نشخوار نمودند.
اصل محتوای اعلامیه سفارت امریکا در کابل به این سبب درینجا نقل قول گردید تا خواننده محترم بداند که اعلامیه سفارت امریکا به کدام حد مبتضل، غیر حقوقی، غیر منطقی و با وظیفه دیپلومات سطح اول یک کشور مقتدر جهانی در خارج که عبارت از سفیر است، نا سازگار میباشد.
قبل از همه از محتوای این اعلامیه برمیآید که سفارت امریکا ناشیانه میخواهد یک شهروند افغانستانی را گذشته از موقف سیاسی، نظامی و اجتماعی آن به اساس اتهامات نهاد های سیاسی شده پرورده خود و مغایر صراحت قانون اساسی مملکت به مثابه وثیقه معتبر تنظیم کننده حیات سیاسی و اجتماعی افغانستان، از بازگشت به وطن آبائی خود مانع گردد که این از چوکات وظایف دیپلوماسی یک کشور مهمان فراتر میرود.
این اعلامیه غیرمسئولانه سفارت امریکا در کابل که به خاطر بازگشت شهروند یک مملکت میزبان در وطن آبائی خود، ابراز نگرانی و سد ایجاد میکند، مناقض هرنوع اصول مناسبات بین الدول ویا به عباره دیگر تخطی صریح از حقوق دیپلوماسی میباشد.
مسلماً جناب سفیر میدانند که وظیفه یک دیپلومات در کشور مقیم اش عبارت از تأمین روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دولت خود از یک جانب و دفاع از منافع اشخاص فزیکی و حقوقی مملکت متبوعش از جانب دیگر میباشد. اما سد واقع شدن به برگشت شهروند کشور مقیم اش به وطن خود، مغایر اصل حقوق مناسبات بین دو کشور تلقی میگردد.

بلی خواننده گرامی!
کشوریکه تحت اشغال نظامی بیگانگان قرار داشته باشد، سخن راندن از تخطی اصول دیپلوماسی مضحکه به نظر میآید. اما تاریخ یک قرن قبل افغانستان شاهد سه جنگ خانمانسوز افغان و انگلیس است که نکاتی از آن میتواند درس عبرت برای امروز باشد.

در جنگ اول افغان و انگلیس ( ۱۸۳۹ - ۱۸۴۲ ) بعداز عهد نامه مثلث لاهور که یک جانب این معاهده شاه شجاع مخلوع قدرت بود، در ابتدا انگلیس ها به بهانه استرداد قدرت به وارث حقیقی آن یعنی شاه شجاع، افغانستان را اشغال نمودند و برای مردم وعده دادند که بعداز تاج پوشی شاه شجاع، افغانستان را تخلیه خواهند کرد. اما با گذشت اندک زمانی سفیر انگلیس میکناتن همه کاره امور افغانستان گردید و اینکار میکناتن برای مردم به وضاحت نشان داد که افغانستان توسط انگلیس ها اشغال شده است و شاه شجاع بازیچه یی بیش به دست انگلیسها نیست. همان بود که قیام عمومی مردم افغانستان آغاز و انگلیسها توسط مردم شکست داده شدند. ( فصل جنگ اول افغان و انگلیس تاریخ غبار )

جنگ دوم افغان و انگلیس ( نوامبر ۱۸۷۸ - اگست ۱۸۸۰ ) بعداز معاهده مشهور گندمک توسط امیر محمد یعقوب خان به وقوع پیوست که در ابتدا انگلیسها مردم افغانستان را اغفال نموده گفتند که تنها به خاطر سرکوب شخص امیر شیرعلی خان آمده اند و بعداً افغانستان را تخلیه خواهند کرد. اما بعداز استقرار و استحکام انگلیس ها، سر لوئی کیوناری سفیر انگلیس شروع به مداخله در تمام امور کشور نمود تا مردم از اغفال بیدار شده و این عمل نیز آغاز قیام های سرتاسری مردم افغانستان را در قبال داشت که به شکست انگلیس انجامید. ( صفحه ۶۲۰ تاریخ غبار )

البته این دو مثال از تاریخ افغانستان به خاطری تذکر داده شد که توجه همگان به عواقب ناگوار مداخلات بی حد و حصر سفرای دول متجاوز در امور افغانستان جلب گردد، تا اینگونه برخورد های نا مناسب باعث تخریش اذهان عموم مردم افغانستان نگردد.
ایالات متحده امریکا در رأس ائیتلاف بین المللی نیز در شعار خود تأکید دارد که به خاطر محو تروریسم در چهره طالبان و حامی آنها القاعده در افغانستان لشکر کشی کرده اند و مردم نیز تا حدودی به این قول باور دارد. اما مداخلات سفارت امریکا در همه امور داخلی و خارجی افغانستان، در اذهان عامه چنین سوالی را مطرح میسازد که آیا افغانستان در امور مربوطات خود استقلالیت دارد ویا همه امور به دست " ویسرای " امریکا میباشد!!!

حال در محتوای این بحث دو عنوان برجسته میگردد:
۱ - قصور جنرال دوستم از لحاظ حقوقی
۲ - حق مداخله امریکا از لحاظ سیاسی و دیپلوماسی
۱ - در افغانستان بعداز سی سال جنگ در بنای تعلقیت های آیدیولوژیکی، سازمانی، قومی، زبانی و مذهبی بسیار کسانیکه درین پروسه نقش داستند، به نقض قوانین جنگی و نقض حقوق بشر متهم اند و این اتهام ها بیشتر رنگ سیاسی، قومی و زبانی به خود گرفته و برخورد دوگانه با عین قضایا صورت میگیرد.
کسانیکه در اقتدار افغانستان دست بالا دارند، با سیاسی نمودن نهاد های دفاع از حقوق بشری داخلی و خارجی، سمت سوی فعالیت های آنها را تعیین کرده و برعلیه حرفای سیاسی خود استقامت میدهند. هر حریف سیاسی خود را که بخواهند ضعیف بسازند، پس نهاد های سیاسی شده حقوق بشر را به جان او حواله کرده و اتهام میبندند.
از جانب دیگر دیده میشود تمام کسانیکه میخواهند ازین پروژه بهره برداری سیاسی بکنند، نمیخواهند به این اصل حقوقی که در ماده بیست و پنجم قانون اساسی افغانستان نیز درج گردیده است، احترام بگذارند که چنین صراحت دارد!
ماده بیست و پنجم ( برائت ذمه حالت اصلی است. متهم تا وقتیکه به حکم قطعی محکمه با صلاحیت محکوم علیه قرار نگیرد، بی گناه شناخته میشود. )
پس متهم بودن به مفهوم مجرم بودن نیست هر کسی میتواند بالای هر کس دیگری اتهام ببندد و هیچکسی در روی زمین از متهم شدن بیمه نمیباشد، اتهام به مفهوم حقوقی آن عبارت از اسباب مجوز براه انداختن یک دوسیه نسبتی برای متهم است. اتهام بدون ارائه شواهد و براه انداختن پروسه، تدویر محکمه، تثبیت جرم و فیصله قطعی محکمه با صلاحیت هیچگونه عواقب اجرائیوی حقوقی در پی ندارد ویا به عباره دیگر اتهام بدون پروسه حقوقی و اثبات جرم و فیصله محکمه با صلاحیت به منزله لق لق..... است که آب دریا را حرام نمیسازد.

۲ - مسئله دوم اگر درصورتیکه یک شهروند افغانستانی بنابر تخلف از قوانین از جانب محکمه با صلاحیت مجرم شناخته شود، پس افغانستان به مثابه یک دولت، دارای ارکان ثلاثه است که در مورد تصمیم اتخاذ مینماید و حاجت به سفارت امریکا نیست.
از طرف دیگر مسئله تبعید و سلب تابعیت و بازگشت یک شهروند افغانستانی از خارج به وطن خود با هرگونه کیف و کان حقوقی که داشته باشد، با بند پنجم ماده چهارم و بند دوم ماده بیست و هشتم قانون اساسی مملکت تنظیم گردیده است و نظر به این مواد، هیچ شهروند افغانستانی به هیچ حالت نمیتواند از کشور خود تبعید شود ویا از تابعیت محروم گردد.
بند پنجم ماده چهارم ( هیچ فرد از افراد ملت از تابعیت افغانستان محروم نمیگردد )
بند دوم ماده بیست و هشتم ( هیچ افغان به سلب تابعیت ویا تبعید در داخل یا خارج افغانستان محکوم نمیشود )
با وجود آن سفارت امریکا با زیرپای نمودن مفادات قانون اساسی افغانستان از بازگشت یک تبعه کشور ابراز نگرانی مینماید!!!
مگر در عقب این هیاهوی سیاسی در مورد بازگشت جنرال دوستم از سفر، اغراض سیاسی نهفته است که چنین دسایس بار اول نبوده و بار آخر نیز نخواهد بود.
در آخر یکبار دیگر یاددهانی میگردد که مداخلات بی مورد سفیر امریکا در مسائل خارج از چوکات وظایف دیپلوماسی اش میتواند اوضاع را بحرانی تر و حل قضایای افغانستان را پیچیده تر نماید.
و من الله التوفیق

donderdag 6 augustus 2009

اظهارات اوباما درمورد توهم کشتار طالبان در شمال، ادامه بازی بزرگ آسیای میانه

اظهارات اوباما درمورد توهم کشتار طالبان در شمال، ادامه بازی بزرگ آسیای میانه
دکتورهمت فاریابی
تجاوز اتحاد شوروی در افغانستان و مقاومت متحدانه مردم این سرزمین که به شکست سیاسی و نظامی شوروی انجامید، اضمحلال قانونمند سیستم جهان سوسیالیستی در رأس اتحاد شوروی را تسریع بخشید که پیامد های آن عبارت اند از سقوط اتحاد شوروی و اعمار پانزده دولت مستقل در خرابه های آن، پیدایش اجاق های جنگ و خشونت در قلمرو سابق شوروی و دیگر ممالک سوسیالیستی، سقوط یوگسلاوی و تقسیم آن به چند دولت، اتحاد دو آلمان، بی مفهوم شدن موجودیت "جنبش عدم انسلاک" در عرصه سیاست جهانی وغیره عواقبیکه تذکار همه آنها باعث انحراف از مطلب اصلی این مضمون میگردد.

بروز فضای توفانی در مناسبات سیاسی جهان از بین رفتن بلاک ورشو به مثابه رقیب نظامی ناتو و تبدیل ناتو تحت رهبری امریکا به یگانه بلاک سرنوشت ساز قدرتمند جهانی، گاهی از آن حکایه داشت گویا جهان یک قطبی شده است ویا به طرف یک قطبی شدن میرود.

امریکا و انگلیس در عقب پیمان نظامی ناتو که برنده و یکه تاز عرصه پر ماجرای مناسبات بین المللی بعداز جنگ جهانی دوم شناخته شدند، بعداز سقوط دولت میخائیل سرگیویچ گرباچف و رویکار آمدن بوریس نیکولایویچ یلسن، آنهم با حمایت و پشتیبانی امریکا و متحدینش، امریکا تلاش کرد تا نعش شوروی ویران شده را در چهره روسیه فدراتیف به مثابه میراثخوار شوروی بدست بیاورد و یکباره و بطور عمده مسئله قفقاز و آسیای میانه را نیز "حل" نماید، درحالیکه از نفوذ و تأثیرات در سه جمهوری پریبالتیک تشویشی وجود نداشت.

به خاطر تبدیل کردن روسیه فدراتیف به یک دولت گوش به فرمان، تابع و متحد غرب، امریکا و انگلیس محاسبه و برآورد دقیق کرده بودند که اینکار تنها و تنها از طریق اهل یهود روسیه ممکن است، بناً بعداز رویکار آمدن بوریس یلسن ( Boris Eltsin)، شخصیت هائی مانند چوبایس ( Chubais )، شخرین ( Shakhrain )، بیریزوفسکی ( Berezovski )، گوسینسکی ( Gusinski ) و بعضی های دیگر که همه از اهل یهود بودند، در سیستم اداره رئیس جمهور یلسن ( Eltsin ) ترزیق گردیدند.

اناتولی چوبایس با گروپ کاری خود پلان سرکوب سیستم اقتصادی دولتی را طرح نمود که این برنامه آقای چوبایس بنام خصوصی سازی ( Privatizatie )، که دار و ندار دولت روسیه را بدست یغما گران سپرد، و در کمترین وقت ده ها ملیاردر به مانند بیریزوفسکی، گوسینسکی، لوژکوف و امثالهم بروز کرده و به طرفداری از امریکا و غرب قرار گرفتند.
منابع اطلاعات جمعی روسیه را به انحصار خود گرفتند و پست های کلیدی دولتی را در مبنای معامله ( بده و بستان ) اشغال کردند که در عقب این قدرت دولتی، آن همه سرمایه های به یغما رفته دولت روسیه قرار داشت.

تبلیغات منابع اطلاعاتی منحصر به "تازه دموکرات" های روسیه آنقدر فضا را به نفع طرفداران امریکا و غرب تغییر داده بود که در تحت تأثیر این جو حاکم، وزیر داخله آن زمان روسیه داوطلبانه نقشه شبکه سمعی استخباراتی که در سفارت امریکا جابجا شده بود، افشا کرده و نقشه این سیسیتم را به سفیر امریکا سپرد.

همین وضعیت خطرناک و نابسامان روسیه بود که پارلمان روسیه تحت رهبری حزب الله تف ( Hezbullatov ) رئیس پارلمان و روتسکوی ( Rotskoi ) معاون اول رییس جمهور، به تاریخ سوم اکتوبر1993 برعلیه رئیس جمهور یلسین به مقر پارلمان که بنام قصر سفید روسیه یاد میگردد قیام کرده و این قیام با حمله تانک ها در مقر پارلمان از جانب طرفداران بوریس یلسین سرکوب و سازماندهندگان آن دستگیر گردیدند.

بعداز سرکوب قیام پارلمان، امریکا بار دیگر در ارتبا‌ط به روسیه نفس راحت کوتاهی کشید ولی این واقعه سوالات بیشتر را در برابر امریکا مطرح کرد که از جمله آن این سوال مطرح شد که آیا روسیه میتواند به تحته خیز برای تطبیق پلانهای امریکا در قفقاز و آسیای میانه تبدیل شود یاخیر!!!

این در حالی بود که پای رژیم مجاهدین در افغانستان، در باطلاق کشمکش های تقسیم قدرت سیاسی بر اساس تعلقیت قومی، زبانی و مذهبی فرو رفته و قلمرو سیاسی و اداری مملکت به سوی یک ساختار ملوک الطوایفی به پیش میرفت و آن برآوردیکه امریکا و پاکستان در مورد تأمین منافع خود در آسیای میانه، توسط مجاهدین داشتند، با گذشت هر روز به خواب و خیال مبدل میگردید.
برای امریکا، انگلیس و شرکای آن ثابت شده بود که از مجاهدین تحت حمایت خود دیگر نمیتوانند به مثابه یک آله فشار در آسیای میانه استفاده کند. اکثریت گروپ های مجاهدین که مشترکات اتنیکی و زبانی با دولت های آسیای میانه دارند، انگیزه یی وجود نداشت که در آسیای مرکزی بحران آفرینی نمایند.
از جانب دیگر کم رنگ شدن حضور انحصاری نمایندگان "قوم همیش برسر اقتدار" در جلو قدرت دولتی، آیدیولوگ های این قوم را به عصبیت کشانیده و در پی یک ریوانش بودند و این ریوانش تنها به اتکا به خارجی ها ممکن بود تا قدرت از دست رفته انحصاری ایشان احیا گردد.

درین بحبوحه، تیوری پردازها ویا به عباره دیگر آیدیولوگ های شوونیسم افغانی و نظامیگران پاکستان، مفکوره انسجام متحجرترین و وحشی ترین قشر قبایل دوطرف مرزی افغانستان و پاکستان به نام طالبان را به امریکا پیش نمودند که با به قدرت رسیدن آنها از یک جانب امنیت ترانزیت گاز تورکمنستان از راه افغانستان تأمین گردد و از جانب دیگر این گروه عقب گرا آله فشار و تحدید همیشه گی بدست امریکا و انگلیس برعلیه دولت های تازه به استقلال رسیده آسیای میانه قرار گیرد. مسلماً چنین طرح طرف پذیرش امریکا و انگلیس قرار گرفته و به کمک مالی سعودی و به دستیاری پاکستان عملی گردید.
ازینکه چرا این گروه خود ساخته و خود بافته امریکا و انگلیس به "مار درون آستین" تبدیل شد! احتمالاً جواب این سوال را به پیوستن طالبان به سیستم جهانی بنیادگرائی اسلامی در تقابل با بنیادگرائی مسیحیت و یهودیت جست.

بعداز یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ امریکا تصمیم گرفت تا به بهانه واقعه یازدهم سپتمر و تعقیب القاعده، طالبان نافرمان را از اریکه قدرت دور و حضور دراز مدت خود را در منطقه مطرح نماید.
بناً طالبان به کمک نیرو های ایتلاف شمال از قدرت رانده شدند اما جلو قدرت به دست "طالبان نیکتائی دار" که خود طراح طالبان متحجر بودند، سپرده شد. و درعین زمان انحصار اذهان جامعه جهانی توسط نمایندگان شوونیسم قبیله ادامه پیدا کرد.

دیری نگذشته بود که ازیکسو تبلیغات "جنگسالار" و موضوع "حقوق بشر سیاسی شده" برعلیه اشخاص متنفذ نظامی ایتلاف شمال براه انداخته شد تا موثریت نظامی این اشخاص را برعلیه طالبان خنثی نموده وعرصه نظامی را برای مانور طالبان تخلیه بکنند تا طالبان بار دیگر خود را درین کشور مطرح نماید. از جانب دیگر سخن از طالبان میانه رو و مذاکره با آنها به رسانه ها لمید. آهسته آهسته هر عمل تروریستی و آدمکشی طالبان به نحوی از جانب حکومت تبلیغ گردید که یا آنها را خطرناک نشان دهند که مردم از آنها حراس داشته باشند ویا آنها را نیرومند و یک قدرت مطرح در توازون قدرت نشان دادند ویا آنها را یک نیرو یی معرفی نمایند که بدون اشتراک آنها در قدرت، مسئله افغانستان حل نمیگردد.
درحالیکه نظر به عملکرد های جاهلانه و جنایات بیشمار وغیرعقلانی این گروه عقب گرای قرون وسطی یی بنام طالب دیگر نمیتوانستند که درین جامعه سر برویانند.

اما مشترکات بسیار عمیق دولت دست نشانده، با طالبان باعث گردید که بعداز سالهای۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ به اینطرف دولت رئیس جمهور کرزی به همکاری تنگاتنگ طالبان مسلح برای برگردانیدن انحصار قدرت قبیلوی تلاش میورزند. جنگ در بین اسماعیل خان و قومندان امان الله که خود را متحد دولت حامد کرزی میدانست مثال زنده آن است که طالبان مسلح به طرفداری قومندان امان الله داخل اقدام گردیده و تورن اسماعیل را به عقب زدند.
حالا که طالبان به کمک مادی و معنوی حامیان خود در داخل دولت رشد داده شده و به یک نیرو مبدل گردیده اند و از جانب دیگر در پشت اشخاص نیرومند نظامی که توانائی نابودی کامل طالبان را داشتند، هر روزه بنام جنگ سالار اتهامات بسته شده و دوسیه ها دوخته میشود، امریکا با الهام از مفکوره اغواگران شوونیستی، اینبار با اصلاح اشتباهات قبلی خود یعنی اینبار سپردن جلو قدرت به دست مهره های گوش به فرمان طالب نما ویا به عباره دیگر "طالبان نیکتائی پوش" میخواهد طالبان را به مثابه آله فشار برای پیشبرد بازی های خود در آسیای میانه و ایران احیا نماید.

همانطوریکه فوقاً اشاره گردید، خواب و خیال امریکا در مورد بدست آوردن قلب روسیه به یأس مبدل گردید. ظهور ولادیمیر پوتین "چکیست جوان و کار آزموده کی جی بی" در رأس دولت روسیه، فضای غرب پرستی و امریکا پرستی را در روسیه دگرگون کرده و زمینه را برای رشد نیرو های ملیتگرا مساعد کرد که بار دیگر اذهان هژمونیستی در روسیه تقویت گردید. بناً راه روسیه برای بازی بزرگ امریکا در آسیای میانه بسته شد.

تلاش های امریکا از طریق شریک نظامی خود تورکیه در بازی بزرگ آسیای میانه بنابر اختلافات ذات البینی دولت های تورک زبان بی نتیجه مانده و تنها آذربایجان را تحت پوشش خود قرار داد.

مسلماً دولت مذهبی ایران و دشمن امریکا به مثابه کشوریکه مناسبات حسنه با دولت های آسیای مرکزی دارد، هیچگاه نمیتواند برای تأمین اهداف امریکا و متحدین آن در آسیای میانه پل ارتباطی گردد.

و بالآخره دستبرد های مستقیم استخباراتی امریکا و غرب برای پی ریزی "انقلاب مخملین" مشابه گرجستان و اوکرائین با هدف سرنگونی رژیم دولت های آسیای میانه که "مثال بارز آن قیام های اندیجان اوزبیکستان میباشد" که منجر به کشته، زخمی ویا آواره شدن هزاران تن گردید، نتیجه معکوس داشته، باعث عدم اعتماد و سردی مناسبات دولت های آسیای میانه با امریکا و نزدیک شدن این دولت ها با روسیه گردید.

ازین توضیحات مختصر نتیجه چنین برمیآید که تمام راه ها برای بازی بزرگ امریکا و شرکای آن در آسیای میانه مسدود بوده و به زعم متأثر سیاسیون امریکا، انگلیس و متحدین آنها، افغانستان با احیای طالبان میتواند موثرترین گزینش و شاید هم بدون الترناتیف برای بازی بزرگ امریکا در آسیای میانه تلقی گردد.

درینجاست که در آستانه انتخابات قریب الوقوع ریاست جمهوری افغانستان، رئیس جمهور اوباما مسئله تحقیقات توهم کشتار طالبان در جنگ مزارشریف را به شکل یک "رشوت، آوانس ویا پیش پرداخت" مطرح کرده و برای طالبان چراغ سبز را نشان میدهد.

و من الله التوفیق

 
  • بازگشت به صفحه اصلی